چکیده:
صادق هدایت نویسنده و متفکر برجسته در حوزه ادبیات است. از جمله دغدغههای وی توجه به انسان، خودشناسی، مبارزه با جهل و خرافات و به طور کلی واژگونکردن و شناساندن فرهنگی با ارزشهای نو است. فردریک نیچه فیلسوف و متفکر آلمانی نیز تأثیرگذارترین فیلسوف قرن در حوزه فرهنگ و توجه به انسان و دستاوردهای آن است. نقطه مشترک فکری هر دو اندیشمند، ساخت فرهنگی نو با پایهریزی اصول جدید است. سعی نگارندگان در این مقاله بر آن است که بر اساس اصول مطالعات تطبیقی، مبانی فلسفی اخلاق در آثار هدایت را با توجه به فلسفه اخلاق نیچه بررسی نمایند.
خلاصه ماشینی:
سعی نگارندگان در این مقاله بر آن است که بر اساس اصول مطالعات تطبیقی، مبانی فلسفی اخلاق در آثار هدایت را با توجه به فلسفه اخلاق نیچه بررسی نمایند .
با توجه به این نکته که اهداف زندگی انسانها با یکدیگر متفاوت است و این امر به نوع جهانبینی و کیفیت تربیت و اعتقادات و طرز تفکر و همچنین میزان آگاهی افراد، برداشتها و داوریهای مختلف نسبت به انسانهای دیگر و نیز وظایف فردی و اجتماعی آنها بستگی دارد، توجیه موضوع اخلاق که در واقع نوعی دانش چگونه رفتار کردن و زیستن انسانهاست، نزد فلاسفه و اندیشمندان این شاخه از دانش، متفاوت بوده است.
دو واژه اختیار و انتخاب، حاکی از ضروریترین و مؤثرترین مرحله در زندگی انسانهاست و در علم اخلاق، تعریف خوب و بد، و باید و نباید، توسط این دو واژه تبیین میشود و«فلسفه اخلاق نوعی پژوهش فلسفی در علم اخلاق است.
آنچه در آثار خویش مطرح میکند عبارتاند از خرافات، تعصبات مذهبی، عشق و دوستی فنا شده، امنیت و هویت از دست رفته، هرزگی، ابتذال، رجالگی، رنج روحی، تنهایی و بیکسی، ریاکاری و تزویر و عقبماندگی مردم، فلسفه توبه نزد عوام و بازیچه شدن آموزههای دینی، عدم ارتباط صحیح بین افراد، بیحیایی و ریاکاری نگهبانان اخلاق عمومی در جامعه، نادانی عمومی مردم، رسوایی طبقه مسؤول مملکتی، فقر و فلاکت، تلاش بیثمر، نابودی خانواده و جامعه، هرج و مرج، اختلاف طبقاتی، ترس و هراس از زشتی و فساد محیط، اعتراض نسبت به اصول اخلاقی پدرسالارانه، انتقاد از فرهنگ و فضای فرهنگی و سطح سواد جامعه.