چکیده:
در دیدگاه نشانه-معناشناسی گفتمانی که فرآیند تولید معنا با شرایط حسی-ادراکی پیوند می خورد، سیر حضور نشانه از حالت مکانیکی و ثابت خارج شده و تابع فرآیندی پویا، زنده و حسی-ادراکی می گردد. در واقع، نشانه پدیداری شده، از شکل معمولی، رایج و تکراری به نشانه ای نامعمول، نو و نامنتظر تبدیل می شود و بدین صورت، سیالیت معنا را تضمین می کند. مقاله حاضر در نظر دارد با مطالعه فرآیند گفتمانی شعر "مانلی" در ابعاد حسی- ادراکی، عاطفی و زیبایی شناختی، چگونگی تولید جریان معنا و شکل گیری بستری که سیالیت نشانه و معنا را در گفتمان نیما موجب می شود را بررسی نماید. همچنین نشان خواهیم داد که مانلی- نشانه چگونه با قرار گرفتن در یک فضای تنشی و شرایط عاطفی به یک نشانه خاص تبدیل شده و از مسیر همیشگی خود خارج می شود، طغیان می کند و دچار یک تکانۀ نشانه ای گشته و جریانی زیبایی شناختی را می آفریند.
خلاصه ماشینی:
"»(یوشـیج ، ١٣٦٤: (351 در وهله ی اول ، طبق طرحواره ی فرایند روایی گـرمس ، گفتمـان «مـانلی » بـا یـک نقصان که همان نداشتن قوت است ، آغاز و وارد مرحله ی کنش یعنـی بـه دنبـال صـید رفتن ، می شود؛ اما عامل کنشی بلافاصله به یک عامـل شوشـی تبـدیل مـی شـود و ایـن تصور به وجود می آید که نه گرسنگی ، بلکه «دل حسرت زده »اش ، ناو او را بـرای دیـدار رعنایی زیبارو در دریا به جلو می برد.
این تـنش با سازه فعلی «دانستن » پیوند خورده است ، چرا کـه بـا طـرح سـوالاتی کـه فعـل مـوثر دانستن را فعال می کند، توانش عاطفی شوشگر را شـکل مـی دهـد: «در دل ایـن شـب تاریک نگهبانم کیست ؟/ آن چه درمان مرا دارد در کارم چیست ؟/ با کفـم خـالی از رزق خدایا چه مرا،/ سوی این سرکش دریا آورد؟» (همان : ٣٥٢) پـس از طـرح ایـن پرسش ها، بلافاصله شوش گر مانلی وارد مرحله ی بعدی شده و هویت عـاطفی خاصـی که همانا شوشگر مطمئن و راسخ است ، کسب کرده و بـا ایـن هویـت جدیـد، حضـور مییابـد: «از پس این گفتار،/ با تکان دادن پاروش به دست ،/ بـه دل مـوج روان داد شکست ؛/ وز بر موج روان رفت به هـر زحمـت کـرده تمکـین ،/ در سـر او همـه اندیشه اش این : من به راه خود باید بروم ،/ کس نه تیمار مرا خواهد داشت ."