چکیده:
سبک بیشتر آثار افلاطون به صورت محاوره است. در این نوشتار دلیل انتخاب این سبک و قالب را توسط افلاطون مورد واکاوی قرار میدهیم. از سه منظر و با پیافکندن سه پرسش به این مهم میپردازیم: آیا میتوان برای سقراط تاریخی در این راستا نقشی قائل شد؟ آیا افلاطون در آثار خود رویکردی انتقادآمیز به لوگوس مکتوب دارد و آیا این رویکرد، وی را به انتخاب سبکی رهنمون شده است که بیشترین شباهت را با لوگوس ملفوظ دارد؟ آیا میتوان به دلایلی دست یافت که نشان دهندة ارتباط ضروری بین درونمایه تفکر فلسفی افلاطون با این سبک نوشتار باشد؟ از منظر نخست به نقش شیوة سقراط تاریخی در ایجاد فضایی که نه تنها افلاطون را متأثر ساخت بلکه گروهی از پیروان و شاگردانش را به نگارش آثاری بهصورت محاوره برانگیخت، اشاره میشود. از منظر دوم به بررسی انتقادهای افلاطون بر لوگوس مکتوب و احتراز وی از این انتقادها پرداخته میشود و از منظر سوم به تفصیل ارتباط ضروری سبک محاوره با درونمایه تفکر فلسفی افلاطون مورد بررسی قرار میگیرد. البته در دو منظر نخست نیز به نوعی به این ضرورت اشاره میشود.
خلاصه ماشینی:
به نظر میرسد، از سه منظر میتوان به پرسش فوق نگریست و بدان پاسخ داد: نخست با توجه به شیوة عملی و روش فلسفی سقراط تاریخی، دوم با طرح اعتراضهایی که افلاطون به لوگوس 2 مکتوب وارد میسازد و سوم، با بررسی ارتباط بین درونمایه تفکر فلسفی افلاطون و گزینش قالب محاوره.
در طول تاریخ نیز فیلسوفانی مانند لایبنیتس، مالبرانش و بارکلی از محاوره برای نگارش بعضی از آثار خویش استفاده کردهاند، اما محاروه برای آنان ضرورت فلسفی نداشت و گویی چونان پوستهای برای بیان نظرات فلسفی آنها است؛ 10 درحالیکه از نظر افلاطون فلسفه اساساً دیالوگ (dialogue) است.
ولی ختم محاوره به آپریا اتفاقی نیست بلکه به نوعی نشان دهندة درخواست افلاطون از خواننده است؛ او خواننده را ترغیب میکند که پژوهش درباره این مطلب را خود از سر گیرد و نیز مطالب و پاسخهای بیان شده را مورد بررسی قرار داده و حتی به پاسخهایی ورای آنچه در گفتوگوی سقراط و همسخنانش مجال ظهور یافته است، نائل شود.
بنابراین میتوان گفت این سبک نگارش که براساس استدلال پیشمیرود شامل معرفت گزارهای است؛ ولی افلاطون با انتخاب شکل محاوره و نیز با نظر به متعلق نهایی معرفت- مثل- خود را صرفاً محدود به این نوع روش نمیکند، بلکه به جوینده واقعی معرفت راه حصول به آن را نشان میدهد و از طریق محاوره و تمثیل میکوشد که جهتِ نفس جویندة معرفت را به سوی متعلق نهایی آن بازگرداند، چنانکه میگوید: «بنابراین هنر تربیت، هنری است که به یاری آن میتوان بهسرعت و آسانی آلت شناسایی روح جوانان را به سویی دیگر گرداند نه هنری که بهوسیلة آن بتوان در روح نیروی بینایی نشاند.