چکیده:
اسطوره یکی از اصطلاحات بسیار مهم در مباحث ادبی امروز است. ادبیات و اسطوره در پیوند تنگاتنگ با هم قرار دارند. شعر و اسطوره نیز میتوانند با زبان نمادین با مخاطب خود ارتباط برقرار کنند. در روزگار ما و در عصری که بشر همه چیز را به دیدة تعقل مینگرد، دیگر اساطیر مجال پیدایش نمییابند، ادبیات معاصر دیگر اسطورهای را خلق نمیکند، بلکه بیشتر به بازآفرینی اسطورههای شناختهشده میپردازد. با شناخت اسطوره، میتوان به معنا و کارکرد آن در ادبیات معاصر پی برد. مقالة پیش رو در نظر دارد عناصر اسطورهای را نزد شاعران معاصر ایرانی و بهطور خاص در اشعار مهدی اخوان ثالث، سهراب سپهری و احمد شاملو و همچنین در کتاب رویای مکزیکی اثر ژان ـ ماری گوستاو لوکلهزیو، نویسندة معاصر فرانسوی، بازشناخته و با اشاره به دیدگاههای مشترک این نویسندگان دربارة اسطوره، به بررسی و مقایسة علل بازآفرینی اساطیر در ادبیات معاصر بپردازد.
خلاصه ماشینی:
"در این رویکرد، با بیان نمونههایی از بازآفرینی اسطورهها در شعر شاعران بزرگ معاصر ایران و مقایسة آن با اسطورههای دیگر ملل همچون مکزیک، میتوان ویژگیهای مشترک اسطوره و همچنین کارکردهای آن در عصر معاصر را مطالعه کرد.
از اسطورهها و عناصر اسطورهای که در شعر احمد شاملو به کار رفته، و فقط شامل چهرههای اساطیری ایرانی و غیرایرانی است، میتوان به این موارد اشاره کرد: مسیح، هرکول، بودا و نیروانا، سیزیف، ایوب، اسرافیل، آدم، دیوژن، نوح، هابیل و قابیل، زال، ابراهیم، آشیل، اسفندیار، سیاوش، خضر، زرتشت، فریدون، اسکندر: مسخی است دردناک که مسیح را شمشیر بر کف میگذارد در کوچههای شایعه تا به دفاع از عصمت مادر خویش برخیزد و بودا را با فریادهای شوق و شور هلهلهها تا به لباس مقدس سربازی درآید یا دیوژن را با یقهی شکسته و کفش برقی تا مجلس را به قدوم خویش مزین کند در ضیافت شام اسکندر.
(سپهری 1378: 363ـ364) اخوان نیز در شعر «شوش» با بازآفرینی سرزمین اسطورهای شوش، با کاربرد واژهها و ترکیباتی مانند «ابر شهر»، «فراز فاخر»، «شهره شهر باستان»، به ویژگیهای برتر و پرافتخار آن اشاره میکند و با دیدن ویرانههای شهر شوش ـ که روزگاری شهری بزرگ، شکوهمند و با جلال و قابل قیاس با «دیوار چین» بوده و اکنون محل «کاخسازی عنکبوت و خاکبازی کودکان» شده است ـ بر شکوه گذشته و از دست دادن آن افسوس میخورد: شوش را دیدم دیدنی اما چه دیدن، وای!"