چکیده:
با مرور اندیشه هنری هربرت مارکوزه و مقایسه آن با مفاد قاعده طلایی در اخلاق، میتوان هنر مطلوب مارکوزه را یکی از تمهیدات لازم در اجرای این قاعده و بستری برای حضور آشکارتر و خودآگاهتر آن در تعاملات اجتماعی میان انسانها ارزیابی کرد. اگر قاعده طلایی از مخاطبانش میخواهد که خود را در موقعیت دیگری گذاشته و دیگری را هم در وضعیت فعلی خود تصور کنند، در اندیشه مارکوزه هنر بستری برای ایجاد- یا دستکم پیشنهاد - تغییر در وضعیت موجود است. به نظر میرسد که عنصر مشترک هر دو اندیشه ارجاع مخاطب به قوه تخیلّ است؛ قوهای که باعث ساخت صورتی تازه(خیالی) از واقعیت مستقر میگردد و طرحی مفروض را در برابر وضع موجود ارائه میکند. در واقع میتوان گفت طبق نگرشی که مارکوزه ارائه کرده است هنر از دو جهت به قاعده طلایی و گسترش آن یاری خواهد رساند: الف. تلاش برای تقویت قوه تخیلّ؛ ب. جدی گرفتن امکان تغییر موقعیتها. بنابراین، میتوان نشان داد که هنر مطلوب مارکوزه قادر است ضمانت اجرای قاعد هطلایی را تقویت نماید. اما، در اینجا تفاوتهایی نیز وجود دارد که اندیشه هنری مارکوزه را نیازمند نقد و بازبینی میکند؛ او علاوه بر تغییر موقعیت (به شکل فرضی) به تصاحب موقعیت (به شکل واقعی) هم نظر دارد. این تفسیر یا بیان نتایج اندیشه هنری مارکوزه، با طرحی که مارکوزه در تمام عمر در پی اجرای آن بوده همگام است و از این حیث در معرض جایگزین ساختن نبرد سیاسی به جای تعامل اخلاقیست.
If we consider Marcuse’s theory of Art، which is called here Aesthetic Dimension، we find that his Artistic thoughts have an effective role in expanding the Golden Rule، and can appear as a connection point for social relationship. If the Golden Rule invites the people to set themselves as another one (in an imaginary world)، Marcuse’s philosophy and theory of Art motivate middle and low class people towards image، and، after that، take their natural and citizen rights (in the real world).
While the common sphere of these theory/ rule is Imagination، there is a determining difference which has some alarm sounds for human culture: Marcuse’s Aesthetic Dimension tends to replace political challenge with moral sense.