چکیده:
ابن فارض از بزرگترین سرایندگان شعر صوفیانه در ادبیات عرب است و مولانا نیز خداوندگار عشق و عرفان در ادبیات فارسی است و زیباترین و مهمترین مضامین عرفانی در اشعار این دو یافت می شود.جهان بینی و نگرش این دو عارف بزرگ، با یکدیگر شباهت های قابل توجهی دارد و در بسیاری از موضوعات عرفانی مشابهت و مطابقت تام دارد. زیربنا و شالودۀ اعتقادشان بر وحدت حق و ادراک آن است و هر دو را باید قائل به وحدت شهود دانست.وحدت حق از مهمترین مباحثی است که در عرفان از دیر باز مطرح بوده است؛ این اندیشۀ سترگ در اشعار مولانا و ابن فارض نمود خاصی دارد و این دو با شهودی عاشقانه به وحدت حق دست یافته اند و با زبان رمز وتمثیل آن را بیان کرده اند. این دو عارف بزرگ، اگرچه هر کـدام شیوۀ خاصـی در سلوک داشته اند ولی به یک نتیجۀ واحـد رسیده اند و آن رسیدن به وحدت از طریق عشق و شهود و فنا و... است. در این جستار تلاش میشود تا مقولۀ وحدت و چگونگی نایل شدن به آن، در اندیشه و آثار منظوم این دو عارف شاعر بررسی و با هم مقایسه شود.
خلاصه ماشینی:
"مولانا بر این عقیده است که اصل ما از یک وجود است، همچون آفتاب که بر کنگره ها می تابد و با از بین رفتن کنگره ها آن حقیقت واحد نمایان می شود: منبسط بودیم و یک جوهـر همهیک گهـر بودیم همچـون آفتابچون به صورت آمد آن نور سرهکنگـره ویران کنیـد از منجنیــق بی سر و بی پا بدیـم آن سر همـهبی گره بودیم و صافی همچو آبشد عدد چون سایه های کنگــرهتا رود فـرق از میـان ایـن فریــق (مولوی،1369: 1/690-687) «وجود نزد صوفیه، یک حقیقت است دارای دو وجه: یکی اطلاق و دیگر جهت تقیید؛ جهت اطلاق، حق و جهت تقیید، خلق است که ظهور مرتبۀ اطلاق است و مولانا در اشاره بدین اصل میگوید که چون ما در مرتبۀ اطلاق بودیم، یگانه و متحد بودیم زیرا هنوز کثرت و تعینی پدید نیامده بود و منبسط و محیط و نامحدود بودیم» (فروزانفر،1377: 284).
در این داستان عاشق به جز معشوق چیز دیگری نمی بیند: آن یکــــی آمـــد در یاری بــزدگفت من ،گفتـش برو هنگام نیستخام را جــز آتش هجــر و فــراقرفت آن مسکین و سالـــی در سفـرپخته شد آن سوخته پس بازگشـــتحلقــه زد بر در به صد ترس و ادببانگ زد یارش که بر در کیســت آنگفت اکنـــون چو منــی ای من درآ گفت یارش، کیستی ای معتمـدبر چنین خوانی مقام خام نیستکی پــزد، کی وارهــاند از نفاق؟در فراق دوست سوزیـد از شررباز گــرد خانه همبــــاز گشتتا بنجهـــد بی ادب لفظی ز لبگفت بر در هم تویی ای دلستاننیست گنجایی دو من را در سرا (مولوی، 1369 : 1/3064-3057) مولانا در این ابیات به سالکان الی الله می گوید تا آن گاه که وجود موهم آنها باقی است و هنوز قید تعلقات از دست پای آنها گسسته نشده است، نمیتوانند به شهود حق تعالی دست یابند؛ بنابراین باید تعینات من و ما را کنار گذاشت تا به کوی حقیقت معشوق دست یافت."