چکیده:
لویناس ریشههای خلأ عظیم اخلاقی عالم تجدد را در سیطرۀ هستیشناسی غربی میجوید و نشان میدهد که آن چگونه همه چیز را یا با منحل کردن در رابطۀ ادراکی سوژه و ابژه تحت یک «کلیت» فراگیر قرار میدهد و یا، در صورت مقاومت، از اساس سرکوب و محو میسازد. نوشتهای که در پی میآید میکوشد تا: 1. نشان دهد که چرا لویناس در جهت عبور از سلطۀ هستیشناسی، بر خلاف فیلسوفانی چون هیدگر، فوکو و اشتراوس، به دفاع از سوبژکتیویته میپردازد؛ و 2. در این مسیر، بعضی از امکاناتی را ملاحظه و بررسی کند که تأملات لویناس در سوبژکتیویته میتواند برای تفکر و عبور از خلأ اخلاقی عالم معاصر فراهم آورد.
خلاصه ماشینی:
١. ٢ سوژه و ایدة نامتناهی در اندیشة دکارت و لویناس لویناس ، با بررسی ایدة «نامتناهی » در اندیشة دکارت ، می کوشد تا سوبژکتیویتة دکارتی را بر اساس تصور «نامتناهی » توضیح دهـد و آن را کـاملا از معنـای سـوژه در حـوزة تفکـرات هوسرل و هیدگر ممتاز سازد و از محدودیت های تفکر سوژة فردی و اصالت من (egoism) رهایی بخشد؛ لذا، هرچند در اندیشة دکارت تمایز میان سـوژه و ابـژه بنیـادی تـرین تمـایز است ، لویناس نه بر این تمایز، بلکه بر رابطة سوژه با «نامتناهی » تأکید مـی ورزد تـا، از ایـن طریق ، از حیطة متافیزیک دکارتی و سنت فلسفی غرب عبور کنـد و، در فراسـوی سـیطرة متافیزیک و هستی شناسی سنتی ، ساحت اخلاق و مسئولیت را دریابد.
اما آیا چنین رابطة انضمامی ای با خداوند ممکن است و آیـا راهـی بـرای بـرون شـد از محدوده های آگاهی سوژة متناهی وجود دارد؟ آیا نه آن است که تفکر سوژه محور دکـارتی مبتنی بر طرد امکان چنین ارتباطی قوام یافته و استوار شـده اسـت ؟ لوینـاس کـاملا انکـار می کند که رابطة ادراکی یگانه رابطة ضروری برخاسته از ذات سوژه اسـت کـه ، بـر اسـاس اصل «این همانی » و فروکاست و تقلیل همه چیز به «کلیت »، امکان هر نوع رابطة دیگـری را که به ویژه مبتنی بر حفظ و ابقای غیریت «دیگری » باشد از میان ببرد.
بنابراین ، لویناس سوژه را در تنگنای ارتباط ادراکی و شناخت منطقی و مفهومی محدود نمی سازد و مواجهة او را با «نامتناهی » به سطح رابطة ادراکی فرونمی کاهد، بلکه مـی کوشـد تا نشان دهد که اساسا سوژه ، به نحو بنیادینی ، از آغاز در مواجهه بـا «نامتنـاهی » اسـت ؛ بـه صورتی که بدون این مواجهه فاقد قوام و کاملا بی هویت است (٢٦ :١٩٦٩ ,Levinas).