چکیده:
نگاه عطار نیشابوری به مقولۀ «عشق»، نگاهی عارفانه و عقل گریز است. او عقل را در ساحت عشق ناکارآمد میشمارد و راه وصول به عشق را گذر از حصار عقل میداند؛ اما درمقابل، سهروردی با نگرش فلسفی و اشراقی خویش عشق را فرزند عقل و ملازم آن میخواند و رسیدن به حسن را جز از طریق علم و آگاهی میسر نمیداند. از منظر این دو اندیشمند، عشق در مجموعۀ هستی سریان دارد و هر موجودی - اعم از مادی و غیرمادی - از آن بهره و نصیبی دارد و درحقیقت، عشق رابط وجودی میان موجودات عالم است. از نگاه این دو متفکر، غایت عشق فنای در معشوق است. مقدمۀ عشق، به اعتقاد عطار، «طلب» و به عقیدۀ سهروردی، «معرفت» و «محبت» است. در نگاه عرفانی این دو حکیم، بریدن از خویش، مبارزه با نفس و وحدت گرایی، از مهمترین آثار و نتایج عشق است. این نوشتار درصدد یک بررسی تطبیقی در باب عشق از منظر این دو عارف حکیم است.
خلاصه ماشینی:
او در راه این عشق ، از همه چیز گذشته است و در سراسر آثار او، میتوان این حقیقت را به وضوح مشاهده کرد که او تنها و تنها طالب معشوق است و به وصال محبوب ، میاندیشد و هر چیزی که نتواند در این راه ، یاریگر او باشد، برای او بی ارزش و بی معنا است ؛ چنانچه میگوید: مرغ دلم همچو باد گرد دو عالم بگشت هـر چه نـه از عشق بود از همه بیزار شد (عطار، ١٣٨٦: ١٩٦) او به کرات ، به این حقیقت اشاره دارد که لازمۀ عشق ، از دست دادن همه چیز در این راه است : در بـاز بـه عشـق هـرچه داری در صـف مقـامــران جانبـــاز (همان : ٣٣٨) نیز بر این باور است که تا عشق ، به میدان هستی گام می نهد، عاشق هرچه را دارد، یکجا در پای عشق خویش درخواهد باخت : دل چو عشق تو درآید به میان هـر چه دارد بـه میـان در بازد (همان : ١٧٧) به اعتقاد وی، عاشق حقیقی در بند نام و نشان نیست و هرگز بدین نمیاندیشد که تلاش برای رسیدن به معشوق به خوش نامی وی میانجامد یا بدنامی وی.
همان گونه که مولانا جلال الدین بلخی میفرماید: هرکسی کو دور ماند از اصل خویش باز جـوید روزگـار وصـل خویش (مولوی، ١٣٨٨: ١٥) در رابطه با جهاد با نفس و بریدن از تعلقات مادی، اصول کلی زیر را می توان از «رسالۀ الطیر» استخراج کرد: نخست اینکه این خاکدان برای روح انسان در حکم زندان است ؛ دوم اینکه روح باید سفری را به سوی نور در پیش گیرد؛ سوم اینکه فضل الهی به سالک یاری می رساند تا واپسین رشته های علایق دنیوی خویش را ببرد و در نهایت ، کسی نورالانوار را تجربه می کند که بتواند خود را از زندان عالم ماده رها سازد (حقیقت ، ١٣٧٨: ٢٣٢).