خلاصه ماشینی:
حال پرسش این است که آیا شیوههای رواندرمانی، منحصر در این دوست؟اگر شیوههای درمانی منحصر در این دو نیست،فرانکل مرتکب یک خطای منطقی شده است که اصطلاحا«ذو الحدین جعلی»خوانده میشود؛زیرا ممکن است در شیوههای سوم یا چهارم،نقایص ذکر شده وجود نداشته باشد و اگر نیز شیوههای درمانی منحصر در این دوست،میتوانیم بپرسیم که آیا رواندرمانی و فرویدگرایی و رفتارگرایی،واقعا منزلت انسان را پایین آوردهاند؟آیا واقعا پیشرفت قابل توجهی نداشتهاند؟و آیا به بیمعنایی بیتوجهی بودهاند؟ دربارهء نقص«بیمعنایی»،میتوانیم بگوییم روانشناسی با دو مسئله رو به روست؛اول،کشف و بیان وجود یک ناهنجاری و بیماری روانی،به نام بیمعنایی و مسئله دوم،شیوهء درمانی مقابله با آن است.
با توجه به نکتهء فوق،میتوانیم سخن فرانکل را چنین تقریر کنیم که اولا یک بیماری روانی به نام بیمعنایی وجود دارد و ثانیا فرویدگروی و رفتارگروی،هم به این بیماری بیتوجهاند و آن را در نظر نمیگیرند و هم شیوهء درمانی آنها برای مداوای بیمعنایی کافی نیست؛اگرچه ممکن است لازم باشد.
جدا از درستی و نادرسی وجود این نوع توانایی در انسان،میتوانیم بپرسیم آیا واقعا این دو شیوه،از تعالیجویی در انسان بیخبرند؟آیا تأکید بر اینکه بیماریهای روانی،در امیال واپس زده شده دوران کودکی ریشه دارند و کنشها و واکنشها معلول بروز امیال واپس زده شدهاند(فرویدگرایی)و نیز تأکید بر اینکه رفتارهای ما در نتیجهء شرطی شدن شکل گرفته و درمان بیماریهای روانی،از طریق یادگیری مجدد ممکن خواهد بود(رفتارگرایی)،بدین معناست که انسان قدرت تعالی خویش را ندارد؟فرانکل اینجا هم دچار خطای منطقی استفاده از«کلمات دارای بار ارزشی»شده است و با تکیه بر عباراتی مثل«تعالی»،«بعد انسانی»و مانند آنها،تصور کرده که دو شیوهء پیشین رواندرمانی،از«تعالی»یا«بعد انسانی»غافلاند.