چکیده:
فلسفه سیاسی همچون بسیاری از مفاهیم دیگر، تبیین های متفاوتی داشته و می تواند داشته باشد. تلقی نسبی گرایانه و تلقی مبناگرایانه دو دسته از تلقی هایی هستند که در طول تاریخ فلسفه سیاسی، از مفهوم فلسفه سیاسی و کار ویژه آن ارایه شده اند. تلقی مبناگرایانه که از طرفداران برجسته تر و پرشمارتری برخوردار است به نوبه خود به دو دسته کلی جهان شمول گرا و اجتماع گرا تقسیم می شود. این که ماهیت فلسفه سیاسی و پاسخ های ارایه شده به موضوعات آن را، عام و جهان شمول بدانیم یا اینکه فلسفه سیاسی را امری معطوف به زمینه ای اجتماعی و متن های معنادار فرهنگ او جوامع بدانیم، مشخص کننده علت بسیاری از منازعات معاصر در این حوزه از معرفت به ویژه در عرصه عدالت به عنوان یکی از مهمترین موضوعات فلسفه سیاسی است. هر تبیینی از فلسفه سیاسی، دریافتی از ماهیت فلسفه را در درون خود مضمر دارد و محققان این عرصه باید متفطن این امر باشد. همچنین نظریه معقولیت در هر فلسفه سیاسی جایگاه محوری دارد و نقد اساسی از یک فلسفه سیاسی باید به نظریه معقولیت آن معطوف باشد.
Like most concepts، political philosophy could have various interpretations. Relativism and fundamentalism are two analytical models employed in the description of political philosophy in the past. Fundamentalist approaches however، seems to have more proponents in defining political philosophy than relativistic approach. It is the different interpretation-universal or culturally bound- definition of political philosophy which leads to the different views on the meaning of justice. Moreover the theory of rationality is central in any interpretation political philosophy and، as such، any critics of it must take into account the parameters of rationality.
خلاصه ماشینی:
موضوعاتی که فلسفه سیاسی در طول تاریخ خود به آنها پرداخته است شامل بررسی و پاسخ دادن به سؤالاتی از این قبیل بوده است : عدالت چیست ؟ آیا حقوق بشر به طور عام و جهانشمول وجود دارد و اگر اینگونه است این حقوق چه هستند؟ نقش دولت چیست ؟ آیا افراد نیازهای مشخص و قابل تعریفی دارند و اگر دارند چه کسی مکلف است آنها را پاسخ دهد؟ آیا یک حکومت باید نیل به برای بزرگترین و بیشترین سعادت و خیر برای بیشترین تعداد از افراد جامعه تلاش کند و اگر اینگونه است جایگاه اقلیت در درون در این تنظیمات چیست ؟ آیا بنیان های اخلاقا عادلانه ای برای مداخله در امور مربوط به دولت دیگر وجود دارد؟ چه چیزی به یک حکومت مشروعیت و به یک دولت حاکمیت می بخشد؟ چه نوع از ادعاهایی درباره منابع وجود در جامعه ، بیان کننده و در بردارنده استحقاق یا شایستگی هستند؟ اکثریت تا چه میزان حق دارد نگاه اخلاقی خود را به بقیه افراد جامعه تحمیل کند؟ آیا می توان تبیین کفایتمندی از بنیاد اخلاقی نهادهای اجتماعی و سیاسی موجود در جامعه بدست داد؟ و بالاخره اینکه بهترین شکل حکومت چیست ؟ پیداست که فلسفه سیاسی به طور کلی با توجه به مسائل ذکر شده به عنوان بخشی از فلسفه اخلاق و کل فلسفه به طور عام به مساله توجیه شیوه یا شیوه های صحیح و مشخص کردن شیوه های نادرستی می پردازد که قدرت سیاسی از طریق آنها اعمال می شود.