چکیده:
این مقاله ابتدا دورنمایی تاریخی از رابطه دین و روانشناسی در قرن بیستم به دست میدهد و سپس به تعریف دین، معنویت و الاهیات میپردازد. آنگاه با تمرکز بر رویکرد جدید یکی از الاهیدانان کاتولیک، و توصیف اجمالی مدل الاهیاتی او با عنوان «الاهیات بنیادی»، میکوشد با استفاده از مدلی شناختی در روانشناسی، پدیدارهای افسردگی ناشی از معرفت الاهیاتی را شناسایی کرده، درمان چنین افسردگیای را تسهیل کند. نویسنده در ثلث پایانی این مقاله ضمن استفاده از تعریفهای سنتی از الاهیات، به درمانگران میآموزد که چگونه الاهیات را به مثابه محتوای شناختی در نظر بگیرند و با آوردن این محتوا از سطح اندیشههای خودبهخودی درمانجو به سطح آگاهی او، امکان اصلاح محتوای شناختی را فراهم آورند.
خلاصه ماشینی:
"در این صورت، چرا مناسب نیست که به طور صریح به آنچه ما در اینجا الاهیات شخصی درمانجو میخوانیم - این شناختهایی که به معنای غایی و واقعیت اشاره دارند – بپردازیم؟ و چرا مناسب نیست به طور واضح چارچوب این موضوع را بر اساس خدا و آزادی انسان بررسی کنیم؟ هنگامی که الاهیات به عنوان رویه شناختی یک بعد معنوی/ دینی فردی فهمیده میشود، آنچه در پی آن، به مثابه جنبهای از خودفهمی متعارف انسانی چنانکه الاهیات معاصر ارائه میدهد، دیده میشود، نیازمند مشخص ساختن تفاوت مهم موجود بین جنبه درمانی است و جنبه الاهیاتیای که از درجه اعتبار ساقط است.
آیا این قلمرو نباید در پرانتز گذاشته شود تا همانطور که تفکر غیرعقلانی به اشکال دیگری اصلاح شده است، امیدوار باشیم به اینکه شناختهای بنیادینی که دیدگاه فرد را در خصوص جهان میسازند نیز اصلاح شوند؟ آیا با پرسش از ایمان، ما در معرض آسیب رساندن به دیگران نیستیم؟ اینها پرسشهای درستی است اما باید معطوف به پرسشهای زیر باشد: وقتی موضوعات دینی یک درمانجو نادیده گرفته میشوند یا هنگامی که او متوجه میشود درمان، ارتباطی با محتوای ایمانش ندارد، چه آسیبی به او میرسد؟ آیا هنگامی که منبع و مرجعی مورد اعتماد این نگرشها را بیان میکند، آیا عزت نفس شخص به مثابه یک دیندار مخدوش نمیشود یا باعث سست شدن اعتقادات راسخی نمیشود که باور دیندارانه بدانها موجب سلامتی است؟ جامعه رواندرمانگران عمدتا این ملاحظات را بررسی نکردهاند."