چکیده:
کارل گوستاو یونگ از نظر تاثیر بر اندیشة قرن بیستم و یاری به شـناخت وضـعیت انـسان شخـصیتی بـزرگ و قابـل تقـدیر و هـم ردیـف روانـشناسان بزرگی چون زیگموند فروید است . مفاهیمی که او ابداع کرد از جمله کهـن الگوهای باستانی ، ناخودآگاه جمعـی ، نقـاب و سـایه و نیـز طبیعـت هدفمنـد روان انسان که به سوی تفد پیش می رود، جزیی از فرهنـگ بـشری معاصـر است . از این رو ما در این مقاله بـرآنیم بـر مبنـای روان شناسـی تحلیلـی یونـگ ، یکی از غزلیات دیوان سنایی را تحلیل کنیم . یونـگ شخـصیت آدمـی را بـه دو منطقه کلی «ضمیر خودآگاه » (ego) و «ضمیر ناخودآگاه » ( self) تقـسیم می کند. ضمیر خودآگاه همان شعور ظاهر است که از احساسات و خاطره ها و افکار و تمایلات و عواطف و به طور کلی از هر آنچه کـه معلـوم شـخص است ، یا می تواند باشد، تشکیل یافته است . ناخودآگاه طبق تعبیر یونگ دارای دو لایه است : لایه سطحی تـر عبـارت است از ناخودآگاه شخصی کـه شـامل چیزهـایی اسـت کـه از خودآگـاهی بیرون رفته اند و شامل گروه هایی است که حاوی تجربه ها و چیزهـای واپـس رانده شده یـا فرامـوش شـده انـد. امـا بـر رفتـار و پنـدار مـا تـاثیر مـستقیم یـا غیرمستقیم دارنـد. امـا لایـة دوم عبـارت اسـت از ناخودآگـاه جمعـی شـامل گنجینه ای است از خاطرة آثار و چکیدة تجارب نسل های بی شمار گذشته از نیاکان بسیار دور دست ما که درتاریک ترین بخش وجودمان جریان دارد. در این مقاله سعی داریم ایـدة یونـگ را بـر روی غزلـی از سـنایی پیـاده کنیم و براساس آن ثابت کردیم که بسیاری از غزلیات سـنایی و سـایر عرفـا در حقیقت بیانی شاعرانه است از واقعة دیدار با همـین ناخودآگـاه جمعـی و فردی که به شکل سمبولیک بر آنها ظاهر شده است
خلاصه ماشینی:
در اين مقاله سعي داريم ايـدة يونـگ را بـر روي غزلـي از سـنايي پيـاده کنيم و براساس آن ثابت کرديم که بسياري از غزليات سـنايي و سـاير عرفـا در حقيقت بياني شاعرانه است از واقعة ديدار با همـين ناخودآگـاه جمعـي و فردي که به شکل سمبوليک بر آنها ظاهر شده است واژه هاي کليدي : يونگ ، سنايي ، نقد روان شناختي ، عرفان .
موقعيت سوم : ديدار با يار و نگار و هم صحبتي با آن مي باشـد کـه منظـور شـاعر در اينجا از نگار همان (فرامن و خود) است ، که راوي شـرح سـؤال نگـار از خـويش را بيـان مي کند، گويي او را ملامت مي کند که چرا اين قدر ناله و بي قراري مي کني ؟ مرا گويد به عشق اندر چرا چنـدين همـي نـالي نگار من چو بيند چشم گوهر بـار مـن هـر شـب در موقعيت چهارم و در ابيات پاياني : در عالم ناخودآگاهي به بينشي مي رسد که همة پاره هاي شخصيت و لايه هاي روانش را اعم از من ، بت يا سايه خود يا نگار و بـت کـافر و مغان و رهبانان ر ا يکي مي بيند که همـه از يـک آبـشخور کـه همـان ذهـن ناخودآگـاه جمعي شاعر است ؛ سرچشمه مي گيرند و ارتباط ميان آنهـا را بيـان مـي کنـد.