چکیده:
مبحث مربوط به احساس و تخیل در نظام فکری دکارت بسیار مهم است. او در «تأمل دوم» احساس و تخیل را بهعنوان حالات آگاهی و بدون اینکه به متعلق خارجی مربوط شوند، ذیل حالات من اندیشنده طبقهبندی میکند. سپس در «تأمل ششم» برای اثبات من جسمانی از این دو قوه یاری میجوید و آنها را بهعنوان قوایی معرفی میکند که تحقق آنها نیازمند فعالیت جسمانی است. بنابراین آنها دو قوهای هستند که نه ذهنی محضاند و نه جسمانی محض؛ بلکه ما در اتحاد ذهن و بدن و در مقام انسانی واحد مرکب از نفس و بدن است که میتوانیم از آنها برخوردار باشیم. درواقع، دکارت با پیشکشیدن بحث احساس و تخیل، نهتنها میکوشد وجود جسم بهطور عام و بدن بهطور خاص را اثبات کند، بلکه میخواهد نحوة تعامل دو جوهر متمایز ذهن و بدن را هم تبیین نماید. اما بهنظر میرسد بحث او دربارة این دو قوه با نظام دوگانهانگارانهاش سازگار نیست. با بررسی آثار چندی از مفسرین دکارت همچون گریهتفیلد، برنارد ویلیامز، مارگارت داولر ویلسن و کاترین ویلسن متوجه میشویم که آنها کمابیش به بحث احساس و تخیل در نظام فلسفی دکارت پرداختهاند، اما بهرغم اهمیت موضوع در نظام فکری دکارت، بهاجمال از آن گذشتهاند. در این میان جانکاتینگم، مترجم اصلی دورة سهجلدی آثار دکارت به انگلیسی و صاحب آثار متعددی دربارة نظام فکری دکارت، بیشتر از سایر مفسرین به احساس و تخیل در فلسفه دکارت توجه کرده و آراء متفاوتی را نسبت به دیگر دکارتشناسان مطرح کردهاست. در این مقاله میکوشیم با استناد به آثار دکارت و رجوع به آراء برخی از مفسرین او، به جایگاه احساس و تخیل در فلسفة دکارت و ارتباط این مسئله با دوگانهانگاری دکارت بپردازیم و بهنحوی برجستگی آراء کاتینگم را نسبت به دیگر مفسرین نشان دهیم.
خلاصه ماشینی:
"٢٦ او در ادامۀ نامه ، خود را در زمرة فلاسفۀ مسیحی مخاطب دستور شورای لاتران مـیشـمارد کـه بایـد بـا ابطال براهین کسانی که قول به جاودانگی نفس را امری کاملا ایمانی میشمارند، ثابت کنند که قول بـه جایگاه احساس و تخیل در نظام فکری دکارت 103 (The position of feeling and imagination in the thought of Descartes) جاودانگی نفس پس از مرگ بدن ، تنها باوری ایمانی نیست و با عقل نیز قابل درک و اثبات است : اما شورای لاتران در هشتمین جلسۀ خود که زیر نظر لئوی دهم برگزار شد، قائلان بـه این موضع را محکوم کرد و به فلاسفۀ مسیحی آشکارا مأموریت داد تا بـراهین آنـان را رد کنند و همۀ توان خویش را برای اثبات حقیقت به کار بندند؛ بنابراین ، من نیز در انجام این تکلیف تردید به خود راه نداده ام (٤ CSM II).
بـه نظـر میرسد خود دکارت نیز به محال بودن نظریه خود آگاه بوده است ، چنان که میگوید: جایگاه احساس و تخیل در نظام فکری دکارت 109 (The position of feeling and imagination in the thought of Descartes) به نظر نمیرسد ذهن آدمی بتواند اتحاد و تمایز میان ذهن و بدن را هم زمان تصور کند چراکه لازمۀ این امر آن است که آن ها را چیزی واحد و درعین حال دوچیـز تصـور کنـد که این محال است (٢٢٨ CSMK) مارگارت ویلسون معتقد است که تبیین دکارت دربارة احساس و تخیل ، بـا دوگانـه انگـاری او ناسـازگار است (١٩٨٧٢٠١,Wilson)."