چکیده:
مشهور است که در فلسفه اسلامی ، مقوم و رکن اصلی ، برهان ، یعنی اقامة استدلال قیاسی است و شهود در این علم ارزش و جایگاهی ندارد، مگر از باب مقدمه یا تأیید. در ایـن مقالـه توضـیح داده ایم که شهود نه فقط در آغاز فلسفه (اثبات مبدأ تصـدیقی آن )، و در برخـی مسـائل فلسـفه مانند اثبات تجرد علم ، اثبات تجرد نفس در برهان طلق ، اثبات علم و اقسام آن (علم حصـولی و علم حضوری )، اثبات برخی مقدمات اصالت وجود و نیز تبیین نحوه ادراکات حسی ، کارایی دارد، بلکه در همة استدلال های برهانی نیز نقش اساسی و ریشه ای از آن شهود است . به تعبیر دیگر، هیچ مسئله فلسفی نیست ، مگر اینکه یا مستقیما مشهود نفـس اسـت یـا در نهایـت بـه شـهود بازمی گردد. بنابراین ، شهود بی واسطه یا باواسطه منشأ ارزش و اعتبار همة مدعیات و برهان های فلسفی است و اگر شهود نباشد، ارزش و جایگاه برهان نیز فرومی ریزد.
It is a well-known fact that the main pillar in Islamic philosophy is proof or syllogistic reasoning and that intuition does not have any place in this science، except in so far as it provides premises or verifications. This study demonstrates that intuition plays a crucial role not only in initiating philosophy (through proving its axioms) and some of its problems such as immateriality of knowledge، immateriality of soul (in the argument from open air)، existence of knowledge and its kinds (knowledge by acquisition and knowledge by presence)، validity of some premises of priority of existence and validity of sensual perception but also in all kinds of syllogistic arguments. In other words، there is no philosophical problem that does not directly or indirectly end up in intuition. Thus direct or indirect intuition validates all philosophical claims and reasoning. If there is not intuition there will be no room for proof.
خلاصه ماشینی:
"ادراکات حسی در نحوة ادراکات حسی بین فیلسوفان اختلاف وجود دارد؛ مشاء آن را حصولی و اشراق ، حضوری می داند و حکمت متعالیه ، تفسیر خاصی دربارة آن دارد که با تبیین دیـدگاه هـای مختلف ، نقش شهود در این مسئله نیز معلوم می شود: الف ) دیدگاه مشاء: از نظر مشاء، شی ء خارجی معلوم به علم حصولی نفـس اسـت ، نه علم حضوری ؛ چراکه فقط صورتی از آن نزد نفس حاضر می شود و نفس بـه واسـطة آن صورت به آن شی ء علم پیدا می کند.
این مدعا حتی با مبانی حکمت متعالیه ـ که می گوید «النفس فی وحدتها کـل القوی » و اینکه بدن شأنی از شئون نفس است ـ قابل پذیرش است ؛ زیرا با مبانی مـذکور، صرفا صورتی از شی ء خارجی از سوی قوا به نفس گـزارش نمـی شـود کـه علـم نفـس ، حصولی و باواسطه و کلی باشد ـ آن گونه که مشاء معتقد است ـ بلکه نفس خود در قوا و حتی بدن حاضر می شود و بی واسطه اشیاء را درک می کند و ازاین رو، محسوسات از نظـر شیخ اشراق مشهود نفس است و نفس بی واسطه و بـه علـم حضـوری آنهـا را مـی یابـد 1 (یزدان پناه ، ١٣٨٩، ج١، ص٥٧ و ج٢، ص٢٨٩-٢٩٣)."