چکیده:
این مقاله به بررسی مناسبات موتلفه اسلامی با روحانیت حاضر در عرصه سیاست ایران در قبل از انقلاب اسلامی(با تکیه برمطالعه موردی امام خمینی ، آیت الله شریعتمداری و آیت الله میلانی) میپردازد.نوع رویکرد در انجام این پژوهش، با تمرکز بر جامعه شناسی است، چنانکه با پرداختن به مشخصه اجتماعی و طبقاتی موتلفه، و تحلیل این گروه(البته در قبل از انقلاب) از دیدگاه نظریه جامعه شناسی پی یر بوردیو با تکیه بر سرمایه فرهنگی واقتصادی، زمینه های همسویی یا عدم همسویی با روحانیت مذکور مورد واکاوی قرارگرفته است. مقاله، بر این اساس قرار دارد که رویکرد سیاسی وفرهنگی موتلفه در آن مقطع زمانی، بیش از آیت الله شریعتمداری، با دیدگاه امام خمینی همسویی داشت(اگرچه نه کاملا) و همین امر نیز، موجب نزدیکی و همراهی آنان با این روحانی بلندپایه گردید و البته همسویی نسبی میان موتلفه با آیت الله میلانی بخصوص در عرصه سیاسی وجود داشت.
This article deals with examining the relations between Islamic Mo'talefe and those clergymen who participated in the political arena of Iran (emphasizing the case studies of Imam Khomeini، Ayatollah Shari'atmadari and Ayatollah Milani). The approach of this study is based on sociology so that by dealing with the sociological and class characteristics of Mo'talefe، and analysis of this group (of course before the Islamic Revolution) from the sociological theory of Bourdieu emphasizing on cultural and economic capital has been studied the tendency or non tendency grounds with the aforesaid clergy. On this basis، the article says the political and cultural tendency of Mo'talefe was closer to the viewpoint of imam Khomeini (although not completely) than Shari'atmadari، and this reason caused the attendance of Mo'talefe with this high order clergyman and of course، the relative similarity there was between Mo'talefe and Ayatollah Milani، particularly in the political arena.
خلاصه ماشینی:
پرسشي که اين مقالـه درصـدد پاسـخ گـويي بـه آن مي باشد اين است که چه زمينه هايي موجـب نزديکـي اعضـاي مؤتلفـه نسـبت بـه امـام خميني و عدم تمايل آنان به سوي آيت الله شريعتمداري پـيش از انقـلاب اسـلامي شـد؟ فرضيه اي که مقاله براساس آن به تدوين درآمده است ، ايـن اسـت کـه پايگـاه اجتمـاعي مؤتلفه به عنوان قشر خرده بورژوازي سنتي (روبه زوال )، با موضع گيري خاص مربـوط بـه اين پايگاه در جامعه ، موجب شد تـا آنـان ميـان امـام خمينـي و آيـت الله شـريعتمداري (به عنوان نمايندگان دو طيف متفاوت روحانيت سياسي ) به سوي شـخص اول (در واقـع طيف روحانيون تحت رهبري ايشان ) متمايل شوند.
از ديدگاه سياسي ، امام خميني داراي گرايش انقلابي و غيرسازشـکارانه نسـبت به ساختار سياسي وقت بود و از همان شروع فعاليت هـايش در عرصـه سياسـي ، بـا صراحت خاصي در سخنراني هاي خود، از حکومت پهلوي انتقـاد کـرده و از مـدارا پرهيز مي نمود و نکته محوري ديگر در مورد رويکرد سياسي او تأکيد بر مسئله نفوذ بيگانگان بر کشور از طريق حکومت وقـت و تحـت سـلطه قـرار دادن مسـلمين از سوي کفار بود و عمدتا نيز همکاري رژيم وقت ايـران بـا اسـرائيل و تابعيـت آن از ايالات متحده را مورد انتقاد شديد قرار مي داد (دفتـر پـژوهش امـور هنـري وزارت آموزش و پرورش ، ١٣٦١)، اما شريعتمداري در رأس آن دسـته از روحـانيوني قـرار داشت که در مبارزه سياسي عليه پهلوي نه بـه انقـلاب و مبـارزه راديکـال بلکـه بـه اصلاحات و مشي ميانه روانه معتقد بودند، چنان که هـدف ايـن طيـف از روحانيـت ، اجراي کامل قـانون اساسـي مشـروطه بـوده اسـت (بـاقي ، ١٣٧٣: ١٦٠؛ آبراهاميـان ، ١٣٨٥: ٤٣٧-٤٣٦).