خلاصه ماشینی:
"او جوان تازه سال است و طبیعتا به«خردسالگی»باید مایل باشد و چنین بسراید: گشتم خراب و شیفته خردسالگی قدش نهالکی و چه نازک نهالکی شیرینکی،شکر لبکی،شوخ چشمکی مهر و یکی،به رویکش از مشک خالکی پر موشکی،ملایمکی،باده نوشکی خوشخویکی فزونترش از مه جمالکی سرویست خوش برآمده در حد اعتدال لیکن به گاه عربده بیاعتدالکی خوش آنکه چون به او بنشینم جدا از غیر گوید جوابکی،چو بپرسم سوالکی غریبی گرچه شاهزاده است،اما خود را در برابر عشق ذره پستی بیش نمیشمارد: ما چو ذره پست و آن خورشید بس عالی مقام چون رسد یا رب به گوش او فغان زار ما؟ فنا در عشق شاهزاده،شاعر را هم به گدایی بر سر خیابان مینشاند و او برای یک لحظه دیدار،هر روز در قطار دیگر گدایان بر سر راه مینشیند و صدقه مهر مطالب میکند: من بیچاره خواهم از گدایان خیابان شد که بینم در گذر هر روز آن سرو خرامان را او چنان میسوزد که شعله،او شبهای سیاه هجران را روشنی میبخشد: چو شمع از بسکه میسوزم به تاریکی و تنهایی بود از آتش من روشنی شبهای هجران را اما برای خاموش کردن این آتش و تغییرات حالت اندوه و یأس به حالت شادی و امید نیسم سبکی از جانب یار کافیست: نسیمت آمد و در جامه از شادی نمیگنجم چو جیب غنچه زانر و چاک میسازم گریبان را غریبی نه فقط در زندگی خویش شادی و خیر یار را میخواهد."