چکیده:
اگر از چند مورد کار جدی صرف نظر کرده باشیم غالب نظریاتی که تاکنون به تاریخ ایران پرداختهاند، چه در سطحی ساده و چه در سطحی پیچیدهتر، در لابیرنتی تودرتو از کش وقوس های شرقشناسانه سیر کردهاند. پارادایم هایی از این دست که در سنت فلسفه تاریخ قرار میگیرند به ناچار تاریخ ایران را در آئینه دولت/ مرکز نگریستهاند و سکوتی تاریخی به غیردولت/ غیرمرکز تحمیل کرده اند، برههای خاص از تاریخ را به تمامی زمان و مکان آن فرافکندهاند و با غیرتاریخی کردن «لحظه حال» به آن چنان ازلیتی بخشیدهاند که به ناچار مفهوم «زمان» را از آن ساقط میکند. تاریخ پادشاهان همان تاریخ ایران می شود و منطق پیچیده حیات اجتماعی تمامیت محدوده پهناور ایران و بافتهای نامتجانس آن، که هرکدام خود منطق درونی ویژه خود را دارد، از دل وقایع دربار استنتاج میشود و به گستره تاریخ و جغرافیای ایران تعمیم داده میشود. این نوشته سعی بر این دارد که رویکردهایی از این دست را وانهاده و غیردولت/غیرمرکز (در این مورد کردستان) را به سخن گفتن وادارد و سعی میکند قدمی مختصر باشد در راه صعب «نوشتن از پایین» تاریخ ایران؛ پرواضح است که همی اینچنین «رنج سال سی» میخواهد، و صد البته از آن واضحتر اینکه این امر در قالب این نوشتار به تحقق نخواهد رسید، اما سعی میشود که قدم آغازین این نوع بازخوانی تاریخ، در حد توان نگارنده به گونهایی اساسی برداشته شود. شرط امکان تاریخنگاری از پایین و شنیدن صدای سکوت تحمیلی پیرامون، به زعم این نوشتار، واسازی تاریخنگاری رسمی مرکز و بازخوانی تاریخ لحظه حال ایران، از منظر این پیرامونهای ساکت میباشد. در این نوشتار، وقایع پیشامدرن کردستان بازاندیشی میشوند؛ یک گسست بین دوره پیشامدرن (دوران شاهزادهنشینی) و دوره مدرن (از اصلاحات امیرکبیر به بعد) فرض نهاده میشود، تداوم دوره پیشامدرن و نیز وقایع آغازین تجربه مدرنیته در این میدان بازنموده میشود و منطق خاص وقایع مشروطه تا برآمدن ملت- دولت مدرن، در مناطق کردنشین ایران مورد بحث قرار میگیرد. روش این پژوهش مطالعه اسنادی است.
خلاصه ماشینی:
در اين مقاله براي ارائۀ يک تحليل «درون بود» مبتني بر «جامعه شناسي تاريخي» از بخشي از اين وضعيت پروبلماتيک ، سطح تحليل را از کردهاي خاورميانه به «کردهاي ايران » تقليل ميدهيم و نوع خاصي از «تجربۀ مدرنيته » را در اين سطح مورد بررسي قرار ميدهيم مناسبات و ساختار قدرت کردهاي ايران در دورٔە پيشامدرن قبل از نيمۀ قرن ١٩ چگونه بوده است ؟ چه عواملي استدام اين نظم سنتي را براي تاريخي طولاني متعين کرده بود؟ اين سامان سنتي از چه دوراني از هم ميپاشد؟ در وضعيت آشوب زده اي که «گسست » تاريخ مدرن و پيشامدرن رقم ميخورد چه تجربه اي براي کردها متحقق ميشود؟ تجربه ي اين گسست و هم زمان ورود نشانه هاي مدرنيته به اين بخش از جامعۀ کردي در ايران چگونه تاريخ مدرن کردستان را متعين ميکند؟ اين 66 «لهجۀ خاص از مدرنيته » چگونه به وضعيت پروبلماتيک کردها در ايران منتج شد؟ اين ها سؤالاتي هستند که در اين تحقيق سعي ميشود در چهارچوب جامعه شناسي تاريخي به آن ها پرداخته شود.
اين بازي فرافکني و شروع اصلاحات مبتني بر فلسفۀ پيشرفت ، ريزش منطق امپراطوري و رها شدن قدرت هاي موجود در سياليت دوران گسست و هم چنين ورود ايران به بازارهاي جهاني در نيمۀ دوم قرن ١٩ و نيز وقايع انقلاب مشروطه ، در کردستان به گونه اي خاص تجربه ميشود که تصوري خاص از «کرد» را براي مرکز/ تهران در آستانۀ شکل گيري ملت - دولت مدرن ، «بازنمايي» ميکند.