خلاصه ماشینی:
"مرد،بیاعتنا به حضور یک زن،در سرمای یک صبح پس از برف،از کنارش گذشته بود و چه خوب که مثل رهگذران اتفاقی،به او خیره نشده بود؛ وگرنه معلوم نبود حسنیه روی این پنجههای یخ بسته،طاقت ایستادن در برابر مرد را داشته باشد و چون مرد از خم گرد کوچه پیچیده،و از نگاه حسنیه رفته بود،همه لطف و زیبایی و روح آن خانه هم رفته بود پس دیگر چه جای ماندن؟ در بازگشت تا خانه،حسنیه زیر روبندهاش یک دل سیر گریه کرده بود.
حالا رسیده بود و خدا خدا میکرد در خانه،کسی از او نپرسد که کجا بوده است؟تا او دروغ نبافد!و بگوید رفته است پای درس و بحث آقا!آن هم پس از آن همه ماه که جوابش کرده بودند.
اما قبل از آن روز واقعه،چه پیش آمده بود که مرد تاب دیدن حسنیه را نداشت؟چطور دست دل حسنیه پیش آقا باز شده بود؟فقط حسنیه میدانست که تحمل حضورش برای مرد سخت و سنگین است و برای اینکه از این سنگینی بکاهد، همچنان اصرار داشت به قیصریه برود.
ختم کلام اینکه،در این راه، خونریزی کار مردان است،گفته باشم!آقا حجت را بر حسنیه تمام کرده بود؛اگر چه در دلش به خودش گفته بود:اما خوشا به حال زنی که گوی سبقت را از من مرد برده است.
پس از اعتراض آقا،چند تایی طلبه و چند تایی مستمع به نگاه تحقیر و استهزاء،حتی نفرت و انزجار،حسنیه را بر انداز کرده بودند و مرد به اکراهی شوقانگیز،یا شوقی مکروه درس را ادامه داده بود: -«وقتی محمد(ص)در شب معراج به مقام قرب رسید،وقتی از قاب قوسین گذشت و درک مقام قرب کرد،خدای تعالی به او گفت:همه ایام و اوقات،ناظر و مستمع تو بودی،امشب سامع و ناظر منم،و قائل و منظور تو،و این قربت خداست با محمد و نه محمد با خدا!"