چکیده:
مقاله حاضر برای این که نشان دهد برنامه «فلسفه برای کودکان» میتواند جهت دستیابی به یکی از اهداف اصلی خویش، یعنی پرورش تفکر انتقادی، از داستانهای موجود در ادبیات کودک بهره گیرد، به تحلیل محتوایی از نوع تاملی یا فکری چند داستان در این گستره پرداخت. محقق سعی نمود تا آنجا که برای او میسر بود، داستانهایی را انتخاب کند که برای مخاطبان این حوزه نام آشنا بوده و از سوی منتقدان و دست اندرکاران ادبیات کودک و نوجوان و جنبش آموزش فلسفه به کودکان مورد پذیرش قرار گرفته باشند. برای نمونه، پژوهشگر از نظریات مرتضی خسرونژاد و یحیی قائدی استفاده نمود و برای بالاتر بردن بار فلسفی داستانها از راهنمایی میرعبدالحسین نقیبزاده نیز بهره برد. نمونهگیری این پژوهش از نوع هدفمند بود و پس از رسیدن محقق به نقطه اشباع، مطالعه داستانها به اتمام رسید. دراین تحقیق، متن داستان به عنوان واحد تحلیل انتخاب شد. یافتههای این پژوهش، نشان دادکه آثار مورد تحلیل به کفایت و زیبایی پتانسیل آن را دارند که باعث رشد و پرورش تفکر انتقادی در خواننده شوند. از این رو مطالعه این داستانها در اجتماع کاوشگر از سوی کودکان و سپس بحث و گفتگو در مورد آنان میتواند به یاری برنامه «فلسفه برای کودکان» بشتابد و این برنامه را به نتایج بهتری برساند.
خلاصه ماشینی:
پژوهش در برنامهريزي درسي سال سیزدهم، دوره دوم، شماره 21 (پیاپی48) بهار 1395، صفحات 118 ـ 106 داستانهايی برای برنامه فلسفه برای کودکان مبتنی بر تفکر انتقادی جواد فرزانفر*، علیاکبر عجم 1استادیارگروه علوم تربیتی، دانشگاه شهید باهنر کرمان، کرمان، ایران 2 استادیارگروه علوم تربیتی، دانشگاه پیام نور، ایران چکیده مقاله حاضر برای این که نشان دهد برنامه «فلسفه برای کودکان» میتواند جهت دستیابی به یکی از اهداف اصلی خویش، یعنی پرورش تفکر انتقادی، از داستانهای موجود در ادبیات کودک بهره گیرد، به تحلیل محتوایی از نوع تأملی یا فکری چند داستان در این گستره پرداخت.
Keywords :Children's literature, philosophy for children program, critical thinking, Story مقدمه رویکردهای موجود آموزشی و تربیتی به ویژه در کشورهای رشد نیافته یا در حال رشد، با تأکید بر روشهای تلقینی و یک سویه و تمایل به اقتدار معلم و محتوای درسی، راه را برای تفکر و فعالیت آزادانه یادگیرنده میبندد و بدین گونه در مسیر استقلال فکری و نقادی وی مانعی جدی پدید میآورند.
در این هنگام، شازده کوچولو سخنی به زبان میآورد که باز، دلبستگی انسان معاصر به آمارو ارقام و به همین علت محروم ساختن خود از لذتها و شادیها را به نقد میکشاند: «من اگر پنجاه وسه دقیقه وقت زیادی میداشتم، خرامان خرامان به سوی چشمه میرفتم» (Ibid).
مادر ماهی سیاه کوچولو که میبیند، کودکش را دارد از دست می دهد، شروع میکند به گریه کردن، اما کودکش در این هنگام سخنی میگوید که نشان از تفکر و بینش دریاوار اوست: مادر!
گفتگویی که بین خرچنگ و ماهی کوچولو نیز رد و بدل میشود، باز نشان دهنده تفکر نقادی است که همچنان که گفتیم در جای جای این داستان به وضوح مشاهده میشود.