خلاصه ماشینی:
"» (به تصویر صفحه مراجعه شود) حبیب قنبری-راننده یکی از خاطرههایی که از شهید شاهچراغی برای من مانده اولاد ایشان مدیری بسیار باتقوا، مؤمن،خوش اخلاق بود و هفتهای یکبار الی 2 بار به قسمتها سرکشی میکرد و گاهی هم ساعت 7/5 یا 8 شب به قسمت ما میآمد و میگفت که مشکلی دارید یا نه؟بچهها با او صحبت میکردند بگو و بخند و بلند میشد که برود ما هر چه میگفتیم که اجازه بدهید که ما شما را ببریم شب است هر چه التماس میکردیم ایشان میگفتند که نه من آمدم که یک مقدار با شما خوش و بش کنم نه اینکه شما مرا ببرید منزل یا گاهی اوقات که در منزل ایشان میرفتیم که ایشان را جایی ببریم ایشان آنقدر عذر خواهی میکردند که ما شرمنده میشدیم.
وقتی صحبت از گفتن خاطرات از شهید شاه چراغی به میان میآید آدمی میماند که از کجا شروع کند و جالب این است که وقتی دوستان و اطرافیان و شاگردان او از وی این همه خاطره خوب و ارزشمند و به یاد ماندنی دارند پس اهل خانواده و همسر و پدر و مادر و دوستان بسیار صمیمی و مبارزان همسنگرش چه؟بیگمان اگر روزی این توفیق دست دهد که با حوصله فراوان پای صحبتهای یک یک آنها بنشینیم چه گهرهای فراوانی صید میتوان کرد.
گفت:«اینقدر که ریزش گچهای سقف این ساختمان برای ما خطر دارد این گلولهها ندارد!» بعد از ساعتی وقتی سفره ساده ناهار پهن شد و همگی برای آوردن وسایل غذا به آشپزخانه در رفت و آمد بودیم صدایی وحشتناک بلند شد،به پنجرهها نگاه کردم،انتظار گلولهها را میکشیدم اما همانطور که او پیش بینی کرده بود تکهای از گچ سنگین سقف فرو افتاد و مقدار زیادی از موکتهای پهن شده را سفید کرد."