خلاصه ماشینی:
در همین آغاز میتوان این سؤال را از نویسنده پرسید که چرا کتاب، اصول و پیشفرضهای مفهومی و نظری مکتبی خاص را دنبال نمیکند؟ و اگر اینچنین است چگونه میتوان از کتابهایی که داعیۀ ارائۀ بنیانهای فکری نظریۀ جامعۀ ایرانی و از آن مهمتر در پی طرح ساختار جامعهشناختی نظریۀ جامعۀ ایرانی است، بدون استفاده از اصول و مفروضات لازم، به فهمی قابل قبول رسید و اساسا آیا جریانها و مسائل جامعۀ ایرانی بدون اصول نظری و مفهومی قابل فهم خواهد بود؟ نکتۀ دیگر اینکه نویسنده خانواده را نهادی بنیانی میداند که عامل بسیاری از جریانها در تحولات جامعۀ ایرانی است، کشفی است که ایشان موفق به آن شدهاند یا نمایندگان نهادگرای جامعهشناسی فرانسه مانند دورکیم نیز به آن واقف بودهاند؟ همچنین این جریانسازی خانواده فقط از عهدۀ خانوادۀ ایرانی ساخته است یا جریانی عمومی در همۀ جوامع بوده است؟ در هر صورت، توضیحات پاسخگوی این ابهامات نیستند.
در ادامه نویسنده اشاره میکند که بیتوجهی به حضور همزمان و پیوستۀ عناصر خانواده بسیار دیده شده و برای آنکه عناصر اشارهشده نقش مؤثر و مناسب و مثبت در شکلدهی به خانواده داشته باشند، ملاحظه و رعایت چند اصل زیر ضروری است: ـ بهرسمیتشناختن جایگاه و نقش هر یک از اجزا و عناصر خانواده؛ ـ ایجاد رابطه و پیوند و وابستگی بین اجزا و عناصر خانواده؛ ـ کاهش ساحت تعارضی بین اجزا و عناصر خانواده؛ ـ تقویت ساحت تعادلی بین اعضای خانواده؛ ـ کمک به ادامۀ راه زندگی خانوادگی و کاهش مشکلات و مسائل آن طی زمان (آزاد ارمکی، ۱۳۹۳: ۲۹).
اینکه نویسنده نوشته است «که هم بهلحاظ تجربی و هم ذهنی میتوان دورهای را فرض کرد که خانوادۀ کوچک با اکثر کارکردهای اجتماعی (اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، آموزشی، تربیتی و حمایتی) وجود داشته است» (آزاد ارمکی، ۱۳۹۳: ۳۱) از این حیث قابل نقد است که در دورۀ اولیۀ حیات خانواده هنوز بشر با نیازهایی مانند نیاز سیاسی، فرهنگی یا تربیتی مواجه نبوده که از خانواده انتظار پاسخ به آن نیازها را داشته باشیم.