چکیده:
مقالهی کنونی نشان میدهد که کمتوانی علوم اجتماعی در توضیح خاصبودگی واقعیت تجربی سبب رویارویی دو رویکرد عامگرایی و بومیسازی در علوم اجتماعی ایران میشود، که هیچیک قادر به توضیح خاصبودگی فردی واقعیت انضمامی نیستند. سپس با مروری بر نظریات اصحاب مکتب تاریخی خواهیم دید که بهرغم تلاش برای توضیح خاصبودگی تاریخی، اصحاب این مکتب هرگز نتوانستند آن را بهلحاظ نظری صورتبندی کنند. گرچه کارهای پژوهشی بسیاری میتوان یافت که در توضیح «فردیت ساختاری» پدیدههای اجتماعی کامیاب بودهاند، اما توضیح نظری چنین کاری قرین توفیق نبوده است. در ادامه نشان خواهیم داد که دلیل اصلی ناکامی اصحاب مکتب تاریخی در چنین کاری، «التزام هستیشناختی» معین آنها بوده است. این هستیشناسی که مبتنی بر فهمی نیوتنی- اقلیدوسی از جهان است که در فلسفهی کانت صورتبندی شده، پیوسته فرد تاریخی را در پرتو اینهمانی و وحدت تعریف میکند. در نتیجهی چنین فهمی از هستی، نقطهی عزیمت تحلیلی همواره متضمن تقدم تصور است. در بخش نتیجهگیری خواهیم دید که برای درگذشتن از این هستیشناسی، علوم اجتماعی باید از چارچوبهای تبیینی فلسفههای درونماندگار، یا همان «فلسفههای پساقارهای» و فیزیک و ریاضی جدید بهره ببرد. در این دو منبع میتوان فهمی از هستی یافت که کاملا با هستیشناسی متعارف تفاوت دارد. در این هستیشناسی فرد دیگر متضمن همگونی، وحدت، همزمانی و تداوم نیست. ازاینروی، توضیح فرد نیز مستلزم تقدم تصور (در مقام عامل وحدتبخش) نمیباشد.
Explaining the historical individual in its historicity and specificity has been the proclaimed goal of social science. The founding fathers of historical school strove hardly to explain the theoretical conditions of fulfilling this goal. However, they failed to properly preventing universalism from becoming dominant on social science. The present article seeks to show how the theorists of historical school address this issue and why they fail. In this way, two main factors which prevent an explanation from being immanent, namely the priority of presentation and mundane ontology, have been explored. In the final step by invoking to "post-continental philosophy" we try to find a new social ontology which may pave the way for theoretical explanation of historical specificity.
Specificity in Social Science, historicity, Universalism, Post-continental Philosophy
خلاصه ماشینی:
حال پرسش این جاست که چرا پس از گذشت یک سده هنوز مسئله ی علوم اجتماعی توضیح خاص بودگی تاریخی است ؟ چرا اصحاب مکتب تاریخی، به رغم تقریر درست مسئله ، در پاسخ گویی به آن چنان که باید کامیاب نبوده اند؟ چگونه میتوان راهی به سوی تحقق این هدف گشود؟ مقاله ی کنونی (١) ابتدا با مرور کوتاه این مسئله نزد اصحاب مکتب تاریخی، نشان میدهد که چگونه این اندیشمندان در تحقق هدفی که خود تعیین کرده اند، ناکام ماندند، (٢) سپس دو عامل مرتبط با یکدیگر به عنوان اصلیترین عامل این ناکامی برشمرده میشود، و (٣) سرانجام ، در بخش نتیجه گیری، مسیرهای احتمالی فرارفتن از این وضعیت مشخص میشود.
اما به واقع چرا؟ اگر علوم اجتماعی از آغاز هدفی جز این نداشته است ، پس چرا در راه تحقق آن این مایه ناکام بوده است ؟ یا دست کم توفیق مورد نظر را نداشته است ؟ چرا آدورنو مهم ترین و خطیرترین مسئله ی فلسفه و علم اجتماعی را «منطق این همانی»٦ میداند؟ اگر 1 Douglas Kellner 2 exceptionalism 3 Auguste Comte (1789-1857) 4 Jacques Derrida (1930-2004) 5 Gilles Deleuze (1925-1995) 6 logic of identity نظریه ی اجتماعی میتوانست فرد را در تکینگی خود توضیح دهد، پس چرا هنوز هم امر ناهمان ١ مهم ترین معضل آن است ؟ (برای توضیحی کوتاه و رسا درباره ی منطق این همانی بنگرید: زویدروارت ٢٠١١).