چکیده:
سخنوران برجسته و موفق معمولا در بیان حالات و اطوار شاعرانه و القاء مفاهیم و معانی گونهگون، از قالبها و وزنهای متناسب بهره میگیرند؛ اما امتیاز دانشور توس آن است که برعکس شاعران بزرگ که محدود به قالب و بحر و وزن مشخصی نیستند، با توجه به موضوعات و فضاهای متفاوت در یک وزن، حالات و عواطف و احساسات متفاوت را اعم از رزم، بزم، غم، شادی و ... بیان و القاء کرده است.هنرمند بزرگ خراسان با رعایت حال مخاطب و تناسب لازم میان اندیشه، واژه و ذهن خواننده، موجب ایجاد صمیمت و انس میان خواننده و اثر گردیده است.در گفتار حاضر که به شیوهی کتابخانهای و با بهرهگیری از فن تحلیل و توصیف محتوا تهیه شده است، برخوردهای فردوسی با داستانها، موضوعات و عواطف گونهگون بیان میشود. و لحنها و آهنگهای متفاوت سخن با به کارگیری صامتها و مصوتها و حروف و واژگان خاص توسط شاعر، تحت نظام موسیقایی ویژه بررسی گردیده است
خلاصه ماشینی:
"هر فعل در واقع جانشین یک حکایت طولانی است: جهـان خواستی، یافتی، خـون مریز مکــن با جهاندار یزدان ستیز (همان، 1/103) چه گویی، چه سازی، چه پاسخ دهی کــه جفت تــو بادامهی و بهی (همان، 2/50) همـــه کاخـــها تخت زریـــن نهاد نشستند و خوردند و بودند شاد (همان، 1/244) یا بیت مشهور: پـــی مصلــحت مجــلس آراستند نشستند و گـفتند و برخاستند تصویر آفرینی همراه با ایجاز تن از خوی پر آب و همه کام خاک زبان گشته از تشنگی چاک چاک (همان، 2/224) هنگامی که زنگهی شاوران فرستادهی سیاوش، از جانب افراسیاب پیغام و نامه میآورد: چــو نزدیک تخــت سیاوش رسید بگفت آنچه پرسید و بشنید و دید (همان، 3/76) ایجاز و مبالغه چـــو گـودرز روی تهمتن بدید شد از آب دیده رخش ناپدید (همان، 4/185) چو سوفارش آمد به پهنای گوش ز چـرم گوزنان برآمد خروش چـو بوسید پیکان سرانگشت اوی گـذر کرد از مهرهی پشت اوی (همان، 4/196، 197) تصویر سرعت کــه چندان نمانم شـما را زمان که بر گل جهد تند باد خزان (همان، 5/268) شیده به مترجم خود دربارهی نبرد با کیخسرو میگوید: همینکه تصمیم به نبرد گرفتم، مرا پیروز و خسرو را کشته به حساب آور: چنان دان که تا من ببستم کمر همی بر فرازم به خورشید سر (همان، 5/274) سبک تیغ تیز از میان برکـشید بر شیــر بـیدار دل بر دریــد (همان، 2/237) لحن پر تحرک و پر نشاط نبرد بیژن با پلاشان تورانی: پلاشــان به پاسخ نکرد ایچ یاد برانگیخت آن پیلتن را چـو باد ســواران بــه نیزه بـرآویختند یکـــی گـرد تیره بر انگیختند سنانهای نیزه به هم بر شکست یلان سوی شمشیر بردند دست به زخم اندرون تیغ شد لخت لخت ببودند لرزان چو شاخ درخت...."