چکیده:
دانش علمشناسی یا فلسفه علم فیلسوفان مسلمان، مشتمل بر قواعدی پیشینی و لازم الاجراست که علوم حقیقیـبرهانی، باید ساختار منطقی خود را از آنها اخذ کنند. بر اساس این قواعد، هر علمی باید موضوعی داشته باشد، در تبیینها از اصول و قواعد برهان تبعیت کند، قلمرو خویش را فقط در مرزهای تعیینشده گسترش دهد و پژوهشهایش فقط به عوارض ذاتیه موضوع معطوف باشد. در فلسفه اولی نکته اخیر مراعات نشده و فیلسوفان بهکرات از آن تخطی کردهاند. موضوع فلسفه اولی موجود بما هو موجود است و همه محمولهای مسائل آن باید از عوارض ذاتیهآن موضوع باشند، حال آنکه بسیاری از محمولهای فلسفی چنین نیستند.
بسیاری از فیلسوفان این خلط روششناختی بسیار مهم را مسکوت گذاشتهاند اما برخی دیگر با اقرار و اذعان به آن، راهحلهایی عرضه کردهاند. مهمترین راه حلها دو چیز است: یکی آنکه فلسفه موضوع واحدی ندارد. دیگر آنکه قواعد علمشناختی مذکور، قواعدی استحسانی و ذوقی بوده و متابعت از آنها ضرورت ندارد. در این مقاله، راهحل اول که سابقهای کهن دارد، با اصلاحی اندک، بهعنوان راهحلی روزآمد پذیرفته میشود.بر اساس این راهحل، میتوان شاخههای مختلف فلسفه را که هر یک موضوع و مسائل مستقل دارند، به اعتبار وحدت روش و بنیادین بودن مسائل، ذیل عنوان عام فلسفه قرار دارد؛ به همان قیاس که علومی را ذیل عنوان علوم تجربی قرار میدهیم.
خلاصه ماشینی:
بنـابراين ، مســأله محـوري ايــن مقالـه ايــن اسـت کــه آيـا همــه محمول هاي فلسفي و به عبارت ديگر، همه آنچه فلسفه اولـي پيرامـون آنهـا پـژوهش ميکند، از احوال موجود من حيث هو موجودند؟ به بيان ديگر، ارکان هر علمي را موضوع ، مبادي و مسائل آن علم تشکيل ميدهند (ابن سينا، ١٤٠٤ب ، ١٥٥) وهر دانشـي، از جملـه فلسـفه ، مشـتمل بـر مسـائلي اسـت پيرامون موضوع يا موضوعاتي بحث مي کند.
مسلمانفلسفه اولي خوانده ميشد و مـثلاً در کتبـي مثـل اسـفار گـرد آمـده اسـت ، از احوال موجود من حيث هو موجود بحث ميکند و مصداق تعريف فـوق اسـتيا فقـط بخشي از آن اين ويژگي را دارد؟ سـطح و رويـه ديگـر پرسـش آن اسـت کـه آيـا آنچـه امـروزه آن را فلسـفه اسـلامي ميخوانيم ، هنوز هم مصداقي از همان تعريف است ؟ اگر هست بـا چـه معيـاري؟ و اگـر نيست چرا هنوز هم آن را فلسفه ميخوانيم ؟ آيا تعريف جديدي از فلسفه اسلامي عرضـه کرده ايم ؟ آيا انسان شناسي فلسفي، فلسفه هاي مضـاف ، معرفـت شناسـي و غيـره بـه معنـاي دقيق ، فلسفه تلقي ميشوند و از احوالات وجودند؟ اگر هستند با چه مـلاک و تعريفـي و اگر نيستند چرا و چگونه ؟ اين پرسش شايد براي برخي از خواننـدگان عجيـب باشـد امـا چنانکه در متن مقاله خواهيم ديد، برخي از فيلسوفان معاصر همچنان فلسفه (به معناي عام ) را علم به احوال وجود ميدانند و همه شاخه هاي آن را به همين معيار فلسفه ميخوانند.