چکیده:
در شرحهای جامعهشناختی از وضع حاضر مدرنیته، آشفتگی حکمفرماست. روایتها از «پایان سوژه» شروع میکنند و به «فردگرایی جدید» میرسند، از «زوال جامعه» میآغازند و به «ظهور مجدد جامعه مدنی» ختم میشوند و از «پایان مدرنیته» عزیمت میکنند و به مدرنیتهای دیگر و «مدرنیزاسیون جدید» منتهی میشوند.یکی از مهمترین دستاوردهای مدرنیته از منظر جامعهشناسی، پدیده دوگانه «آزادی و انضباط» است. آزادی مهمترین دستاورد بشری در صورتبندی مدرنیته است که در بسیاری از جوامع سرمایهداری پیشرفته صنعتی متاخر قوام و دوام کافی یافته و در روند نهادینهشدن یا استقرار و تثبیت کامل قرار گرفتهاست. لیکن یکی از پایهها و ارکان اصلی این جوامع ضرورت وجود انضباط، نظم آهنین و فراگیر است؛ زیرا پیشرفت هر چه بیشتر و سریعتر در گرو نظم و انضباط قرار دارد و این امر خود فینفسه با مفهوم آزادی از بسیاری جهات مغایرت دارد. همچنین دو برداشت ناظر بر آزادی و انضباط، سرشت دووجهی مدرنیته را از سه جنبه مطالعه میکند؛ سرشتی که در مدرنیته نقشی بنیادی برعهده دارد: ارتباط آزادی فردی و اجتماع سیاسی؛ ارتباط عاملیت و ساختار؛ و ارتباط انسانهایی که در محیطهای محلی زندگی میکنند و نهادهای گسترشیافته اجتماعی.در کتاب حاضر، نویسنده سعی دارد تا با پرداختن به مناقشات سالهای اخیر درباره مدرنیته و پستمدرنیته، سنتزی نظری برای بسیاری از معضلات فکری و اندیشگی جوامع مذکور پیدا کند. نویسنده میکوشد جامعهشناسی مدرنیته را بر حسب روایتی تاریخی از دگرگونیهای اجتماعی طی دو قرن اخیر بررسی کند. در مقام دو روایت متمایز از مدرنیته، با تمرکزی بر اروپای غربی و نگاهی به ایالات متحده آمریکا و سوسیالیسم شوروی به عنوان گونههای مشخص و متفاوتی از مدرنیته، به ارزیابی تاریخ تحولات اجتماعی دو قرن اخیر میپردازد.
خلاصه ماشینی:
کلیدواژه: جامعهشناسی، تحولات اجتماعی، مدرنیته، آزادی و انضباط معرفی کتاب کتاب جامعهشناسی مدرنیته: آزادی و انضباط نوشته پتر واگنر۱ را باید تلاشی دانست که استدلالی را در مقام نظریهای اجتماعی به نوعی روایت تاریخی – جامعهشناختی ربط میدهد و این دو را به پروبلماتیکهای مربوط به نظریه سیاسی هنجاری پیوند میزند.
در ادامه، نویسنده یکی از نتایج واژگون شدن نظمهای اجتماعی در قرن نوزدهم را تحت تأثیر بودن بخشهای بهمراتب بزرگتری از مردم ساکن در یک قلمرو از پراکتیسهای مدرن میداند و میگوید: «میتوانیم این فرآیند را گسترش مدرنیته۴ نیز بنامیم، یعنی افزایش نفوذ جامعه از طریق مدرنیته».
نویسنده در ادامه به خواستگاه تاریخی واژه «بحران» میپردازد و استدلال میکند که جوامع غربی از زمان پیداییشان دو بحران مهم را از سر گذراندهاند: نخست، کوششهایی که میخواستند ساختار دوبارهای به نظم اجتماعی بدهند در نیمه دوم قرن نوزدهم افزایش یافتند؛ بدین رو بین سالهای پایانی همین قرن و پایان جنگ اول جهانی، پراکتیس مدرن به مسیر اجتماعی جدیدی هدایت شد؛ دوم، از دهه ۱۹۶۰ به این سو، شک و تردیدها درباره کفایت و مطلوب بودن شیوه سازماندهی جامعه بار دیگر افزایش یافت و پراکتیسهای اجتماعی ساختار جدیدی پیدا کردند.
پرسش نهایی نویسنده در انتهای این بخش از کتاب این است که آیا بحرانهای متوالی و دگرگونیهای مدرنیته به سمت و سوی تاریخی مشخصی ختم میشوند یا نه؟ به زعم نویسنده، اگر تاریخ مدرنیته را بهاختصار بررسی کنیم، میبینیم که بهطور کلی بر میزان تصادف افزوده شدهاست.