چکیده:
مولانا، عارف بزرگ ایران در قرن هفتم هجری، پیش از حشر و نشر با بزرگ مردانی چون شمس تبریزی، صلاحالدین زرکوب و حسامالدین چلبی، در میان مردم، همچون پدرش، بهاءولد، از پایه و مقامی خاص برخوردار بوده، همواره در مجالس وعظ او شرکت میجسته و او را فرمان میبردند، لیکن پس از آشنایی با شمس دگرگون شد و پس از مرگ شمس هم روحیات مولانا به آنچه که در گذشته بوده بازنگشت، اما پس از آن صلاحالدین زرکوب و حسامالدین چلبی جای شمس را به نوعی پرکردند.
در این مقاله تاثیر و خدمت بزرگ حسامالدین چلبی به ادبیات فارسی و ایرانیان، محور اصلی بررسی است و از میان سخنان مولانا نکاتی مفید و قابل تامل در این باب استخراج شده است.
Moulana, the most eminent Iranian mystic of the seventh century, before frequenting extraordinary figures such as Shams Tabrizi, Salah al-Din Zarkoub and Hosam as-Din Chalabi, among people like his father, BahaValad, enjoyed a wide reputation and had a high stature among people. People have taken part in his sermons and were obedient to his commands. However after meeting Shams he was transformed and following the death of Shams his past temperament never returned nevertheless later SalahedinZarkoub and Hosam al-Din to a certain extent filled his place.
The main focus of this article is the great service made by Hosam al-Din to Persian literature and Iranians. His pivotal role and influence in composition of Masnavi is further exemplified by bringing evidence from Masnavi.
خلاصه ماشینی:
از غیبـت شـمس تـا ٦٥٧ هــ / ١٢٤٧-١٢٤٨ م کـه سـال وفـات صلاحالدین زرکوب قونوی است ، نمی دانیم حسام الـدین چـه نقشـی داشـته اسـت ، امـا می دانیم که مولانا هر سال به آب گرم (ایلغین ) می رفت .
مولانـا غزلیـات خـود را بـه شمس هدیه کرده، اما به هر حال مثنوی که نام مولانا را به اقطار عالم انتشار داده اسـت بــه نــام حســام الــدین چلبــی اســت .
از دو بیت زیر آنچه من درمی یابم ، مقالات شـمس را هـم حسـام الـدین می نوشته است : هم تو بنویس ای حسام الدین و می خوان مدح او تا به رغم غـم ببینـی بـر سـعادت خـالهـا گرچه دست افزار کارت شد ز دستت ، باک نیست دست شمس الدین دهد مرپات را خلخـالهـا (دیوانکبیر،غزل٣١٦٩) باری مثنوی که به خواهش چلبی آغاز شده بود، شب و روز گاهی شب تا روز بـه بدیهۀ خاطر به صورت مثل یا قصه ، رویدادهای روزمره، اوج خیال انگیـز شـعر، از بیـان مولانا به قالب شعر در می آمد و حسام الدین می نوشت .
/ شانزدهم دسامبر ١٢٧٣ میلادی که آخرین شب حیـات مولانـا بود، مولانا چشمان خستۀ فرزندش سلطان ولد را که از بی خوابی پژمرده شده بود، دید و اشاره کرد که برو بخواب، حال من خوب است و فرمود: رو سر بنـه بـه بـالین تنهـا مـرا رهـا کـن ترک مـن خـراب شـب گـرد مبـتلا کـن (دیوان کبیر، بیـت ٣٠١٢) بی تردید این آخرین غزل مولانا را هم حسام الـدین چلبـی بـا اشـک چشـم بـر صفحۀ کاغذ نقش کرده است .