چکیده:
مولانا جلالالدین محمد بلخی اندیشمند بزرگ ایرانی و تابناکترین چهرةزبان و ادب و فرهنگ ایرانی در عصر ایلخانان در دیار روم است.
در این مقاله، ضمن نقد ارتباط سلطان کیقباد اول با پدر مولانا و خود او و دیگر افسانههایی که مریدی چون افلاکی در مناقبالعارفین خود برای بالا بردن شان و منزلت مراد خویش پرداخته است، کوشش شده است تا تاثیر عظیم اندیشه و آثار مولانا را در ادامة رواج زبان و شعر فارسی و فرهنگ ایرانی در آسیای صغیر و سایر متصرّفات عثمانی نشان دهیم، هرچند در این راستا باید کتابها نوشت و از جنبههای مختلف آن را تحلیل کرد.
دو دیگر اینکه ادبیات مولویّه را که نقشی بسزا در ترویج زبان فارسی در خارج از ایران، بویژه آسیای صغیر و شبه قاره داشته است- از قبیل معارف بهاء ولد، معارف برهان الدین محقّق ترمذی، مقالات شمس تبریزی، آثار سلطان ولد و ... - معرّفی کنیم.
Mowlana Jalaluddin Mohammad Balkhi, is the great Iranian thinker, and the most eminent figure in the Persian culture and literature who lived in Ilkhanian period in Roman land.
The purpose of this article is to criticize the relationship of Sultan Kayqobad the first with Mowlana, and his father, and to provide criticism of the myths fabricated by Aflaki, the disciple of Mowlana, around his master to further elevate his stature. Attempt is also made to illustrate the great influence of Mowlana’s thought and works on the diffusion of Persian language, poetry, and culture in Asia Minor and other ottomans’ conquests, and to introduce Mowlawiyya literature, such as Maref of Baha-e Valad, and his other works, Maref Borhan-al-Din Mohaqqeq, Maqalat Shams Tabrizi, etc, which played a significant role in promotion of Persian language outside Iran particularly in Asia Minor and the subcontinent.
خلاصه ماشینی:
در این مقاله ، ضمن نقد ارتباط سلطان کی قباد اول با پدر مولانا و خود او و دیگـر افسانه هایی که مریدی چون افلاکی در مناقب العارفین خود برای بالا بردن شأن و منزلت مراد خویش پرداخته است ، کوشش شده است تا تأثیر عظیم اندیشه و آثـار مولانـا را در ادامۀ رواج زبان و شعر فارسی و فرهنگ ایرانی در آسیای صغیر و سایر متصرفات عثمانی نشان دهیم ، هرچند در این راستا بایـد کتـابهـا نوشـت و از جنبـه هـای مختلـف آن را تحلیل کرد.
پدر مولوی که مقارن با هجوم مغول، از بیم و هراس، بلخ را ترک کرده بود، از راه بغداد و مکه راهی روم شد و سالیانی در ارزنجان و ملطیه و لارنده گذرانید و سرانجام در فاصلۀ سالهای ٦١٨-٦٢٨ به قونیه رفت ٣، اما در متون آن عصر حتـی اشـارهای هـم بـه ورود او به قونیه نشده است ، درحالی که سفر شهابالدین عمر سـهروردی بـا آب و تـاب نقل شده است ٤ به این علت که سهروردی به سفارت از طرف خلیفۀ بغداد به نزد سلطان کی قباد رفته بوده است .
آن چه همه نوشته اند و جـای تردیـدی بـاقی نمانـده، ایـن اسـت کـه شـاعری و شوریدگی او و آفرینش این همه اشعار شورانگیز و جذب آنهمه مریدان و سرسـپردگان و پایه ریزی طریقتی که به نام او معروف شده، در سی سالۀ آخر زندگی ، و بعد از دیدار با شمس تبریزی در سال ٦٤٢ بوده و بیت سعدی مصداق حال او نیز هست : همه قبیلـۀ مـن عالمـان دیـن بودنـد مرا معلم عشـق تـو شـاعری آموخـت دربارۀدیدار مولوی و شمس تبریزی روایت ها و افسانه هایی رنگارنـگ بیـان شـده است .