چکیده:
نظریّات عرفانی- فلسفی مولانا در مجموع، بر یک اصل استوار است و آن «وحدت وجود» است. ارکان این اصل عبارت است از: هستی و نیستی؛ عشق؛ جمع و تفریق؛ تضادّ؛ انسان کامل.
بحث حاضر بر رکن عشق استوار است که در فلسفة وحدت وجود، مبنای عرفان و تصوّف شناخته آمده است. مولانا «عشق» را خمیرمایة همة پیشرفتها و بزرگواریها میدانست. عینالقضات همدانی معتقد است که عشق، واسطه است میان عاشق و معشوق که موجب پیوند میشود.
مولانا معتقد است که واجبالوجود، محور عشق است و جهان مدارهای متّصل و وابستة به آن.
مثنوی مولانا با عشق آغاز شده و با عشق پایان میپذیرد.
Mowlana’s mystical and philosophical views overall are based upon one principle and that is unity of existence (wahdat al-wujud). The pillars of this principle are as follows: being and non- being, unity and separation, conflict, and Perfect man. The present article focuses on love regarded in the philosophy of unity of existence as the foundation of Gnosticism and Asctecism. Mowlana regards love as the essence of all improvements and magnanimities. Ayn al-Qozat-e Hamadani believes that love is the intermediary between the lover and the beloved, joining them together.
Mowlana believes God is the main axis of love and the world is regarded as orbits, connected to and dependent on it. Mowlana’s Masnavi begins and ends with love.
خلاصه ماشینی:
عشق از دیدگاه مولانا جلالالدین محمد بلخی ∗ شیرین بیانی مــرا حــق از مــی عشــق آفریدســت همــان عشــقم ، اگــر مــرگم بســاید (دیوان شمس ) چکیده نظریات عرفانی - فلسـفی مولانـا در مجمـوع، بـر یـک اصـل اسـتوار اسـت و آن «وحدت وجود» است .
بی نشان باشد و لطیف »: صورت صنع تو آمد ساعتی در بـت کـده گه شمن بت می شد آن دم، گاه بت می شـد شـمن دیوان شمس مولانا جلالالدین محمد در اندیشۀ عرفانی خود که ریشه در گذشـته هـای دور و نزدیک به زمان خود داشت ، شگفتی هایی آفرید که مهم ترین آن مبتنی بر اصل «وحدت وجود» بود.
پس ای درویش اگر دیدۀ نهانبـین بگشایی ، ببینی که عشق و عاشق و معشوق هر سه یکی اسـت ١٧»؛ و در سراسـر مشـرب عرفانی مولانا جلالالدین محمد، این اصل حاکم است .
بر مبنـای ایـن اصـل ، مولانـا معتقـد اسـت کـه عاشـق نمی میرد؛ بلکه در راه عشق «شهید» می شود؛ چنانکه شمس چنین شد: 30 من «شـهید» عشـقم و پرخـون کفـن خــونبهــا انــدر کفــن مــی آیــدم آنگاه مولانا از آسمان بر زمین می آید و اعتقاد پیدا می کند که با چنین نیرویـی شگرف که در «عشق » نهفته است و خاکیـان را نیـز بهـم متصـل مـی سـازد؛ بـا چنـین اکسیری باید بدیها و پلشتی های زندگی را تبـدیل بـه نیکـی و روشـنی نمـود؛ و همـۀ مفاسد را با آن زلال باید شست و سترد: 31 گر اژدهاست بر ره عشق است چون زمرد با برق این زمرد هین دفع اژدهـا کـن او می گفت : «در آدمی عشقی و دردی و خارخاری و تقاضایی هست »٣٢؛ و این کـه با مدد «عشق » و رسیدن به معشوق، به گونه ای ارادی، انسان از سایر موجـودات ممتـاز و «اشرف مخلوقات» می شود.
اسلامی ندوشن ، دکتر محمد علی ، باغ سبز عشق ، گزیدۀ کتـاب مثنـوی هـم راه بـا تأمـل در زندگی و اندیشۀ مولانا جلالالدین ، انتشارات یزدان، تهران ١٣٧٧.