چکیده:
در بحث رابطه عقل و ایمان بهعنوان یکی از مباحث مهم در حوزه الهیات و فلسفه، توماس آکویناس یکی از متکلمان برجسته مسیحی در قرون وسطا بارویکرد عقلگرایی خود، عقل را مستقل از ایمان، بلکه حاکم بر آن میداند. در عقلگرایی جدید نیز که دکارت مؤسس آن دانسته میشود، چیزی فراتر از عقل وجود ندارد؛ به عبارت دیگر هر آنچه با عقل قابل شناسایی نباشد، در حوزه معرفت قرار نمیگیرد. هرچند دکارت و توماس آشکارا دو روش کسب معرفت، یعنی عقل و ایمان را از هم جدا میکنند، اما بین آنها تناقضی نمیبینند، بلکه بین آندو به هماهنگی بنیادی قائلاند. در این مقاله با توجه به تفوق و برتری اراده بر عقل که در انسانشناسی دکارت و آکویناس دیده میشود، به تبیین نسبت بین ایمان و عقل براساس بینش آنان از انسان پرداخته میشود.
In the wisdom-faith relation debate، as one of the most important issues in theology، Thomas Aquinas، the renowned Christian rhetoric of the middle Ages، intellectually claims that Wisdom is independent and even superior to faith. In the Modern Cartesian Intellectualism، there is nothing superior to the wisdom، put differently; things which can’t be recognized through logic can’t be considered as wisdom. Although، Thomas Aquinas and Descartes have openly separated wisdom and faith in attaining intellectualism، yet they don’t see any contradictions between the two، rather they maintain a fundamental harmony between them. The present study، taking into consideration the dominance and superiority of will over wisdom extrapolated in the anthropology of Descartes and Thomas، analyses the relativity of faith and wisdom based on their understanding of human being.
خلاصه ماشینی:
انسان توماسی، موجودی با اراده عقلی توماس آکویناس بشر را حائز رتبهای بین فرشته و جانور دانست تا در اوج عقل خویش با یکی از آندو تلاقی پذیرد و در حضیض جسم خود با این دیگر تماس گیرد.
در این میان هرچند برای توماس عقل شریفتر است، ولی تقدم اراده بر فکر را تأیید کرده که قرابت بسیاری با دیدگاه دکارت بهعنوان پدر فلسفه جدید دارد.
در این مسیر، عقل دخالتی ندارد؛ زیرا ایمان نوعی معرفت فراتر از فهم عقل انسانی است؛ ازاینرو بسیاری از معارف از حدود عقل بشری خارج است و اصول معرفت ایمانی از طریق وحی به انسان داده میشود؛ چنانکه توماس معتقد است: برای نجات و رستگاری انسان ضروری است که وحی الهی بعضی حقایق غیر قابل درک برای عقل را به او بشناساند.
تعامل بین عقل و ایمان نزد دکارت در حقیقت یقین به خود در فلسفه دکارت مبتنی بر معیار معروف وضوح و تمایز است که شرط حصول معرفت عقلی است؛ زیرا از نظر دکارت زمانی میتوان ادعای معرفت درباره یک موضوع کرد که آن موضوع با وضوح و تمایز، یعنی با یقین کامل به ادراک درآمده باشد: «هر چیزی که با وضوح و تمایز کامل ادراک کنیم، کاملا حقیقت دارد» (دکارت، 1361، ص62).
بنابراین آیا میتوان گفت که دکارت یقین به خود را پایه و اساس همه یقینهای دیگر ازجمله یقین ایمانی قرار میدهد؟ یا اینکه به نوعی تعامل و رابطه متقابل میان یقین عقلی و یقین ایمانی، یعنی جمع میان عقل و ایمان قائل است؟ اساسا در عقلگرایی دکارت عقیده بر این است که چیزی فراتر از عقل وجود ندارد؛ به عبارت دیگر، هر آنچه با عقل قابل شناسایی نباشد، در حوزه معرفت قرار نمیگیرد.