چکیده:
«اسطورهزدایی» به معنی تاریخی کردن و حقیقی جلوه دادن عناصر، پدیدهها و شخصیتهای اسطورهای است. عنوان اسطورهزدایی برای نخستین بار دربارة تأویل متون دینی، بهویژه پیام مسیح مطرح شد. اسطورهزدایی را گاهی میتوان در معنی دریافت باطن و مکنون نمادها دید و برخی اوقات اسطورهزدایی به معنی حذف داستانها و حکایات اسطورهای در متون دینی و غیردینی است و زمانی به معنی تاریخی جلوه دادن عناصر، پدیدهها و شخصیتهای اسطورهای است. آنچه در این پژوهش به شیوة توصیفیـ تحلیلی مورد واکاوی و بررسی قرار میگیرد، اسطورهزدایی در معنای واقعی جلوه دادن پدیدهها و شخصیتهای اسطورهای است تا در نتیجه به اینپرسش پاسخ داده شود که آیا در تاریخ، از شاهان و پهلوانان پیشدادی اسطورهزدایی شده است یانه. برآیند تحقیق حاکی از آن است که با تأمل در شخصیتهای اسطورهای پیشدادیان در متون تاریخی به نیکی میتوان دریافت که نویسندگان این گونه کتابها برای شخصیتهای اسطورهای پیشدادیان، زمان و مکان جغرافیایی و نسب و برخی از ویژگیهای تاریخی و... قائل شدهاند که مغایر با برخی از خصوصیات اسطورهای آنهاست و از این رهگذر، از آنها صبغة اسطورهای را زدودهاند.
خلاصه ماشینی:
"١ـ داشتن خوی و خصلت شاه واقعی در متون تاریخی، طهمورث شـاهی اسـت واقعـی و عمـر و پادشـاهی او، آغـاز و انجـام حقیقی دارد: «او بر اسب نشستن و زین بـر نهـادن آورد و اسـتر بـه جهـان ، او پدیـد آورد و اشتر بار نهادن و یوز را شکار آمـوختن ، او آورد، و نخسـت او بـر تخـت نشسـت » (طبـری، ١٣٧٨: ٨٩)؛ «به وسـیلۀ سـه دیـو کـه اسـیر کـرده بـود، طنبـور و ابریشـم و انگبـین سـاخت » (گردیزی، ١٣٨٤: ٦٦)؛ «نوشتن و خواندن در عهد او بود.
لازم به ذکر است کـه در شـاهنامه ، بـرعکس ادبیـات اوسـتایی و پهلـوی، ایـن قهرمـان اسـطوره ای ستایشی ندارد و به نظر مـی رسـد کـه رسـتم جـای او را گرفتـه باشـد و در عصـر پادشـاهی منوچهر پیشدادی تا دوران بهمن کیانی، زال و رستم مهم ترین نقش را در شـاهنامه دارنـد و بیشتر وقایع شاهنامه حول محور این دو شخصـیت مـیچرخـد، امـا گرشاسـب در ایـن نامـۀ باستان نقش چندانی ندارد و تقریبا آنچه دربارة پادشاهی و نام گرشاسب در شاهنامه آمـده ، این چند بیت است : «پسر بود زو را یکی خـویش کـــام پدر کرده بـودیش گرشــــاسب نـام بیامد نشست از بر تخـت و گـــــاه به سر بـر نهـاد آن کیانـــــیکــــلاه چو بنشست بر تخت و گــاه پــدر، جهان را همی داشــت با زیـب و فـر چنین تا برآمد بـدین روزگـــــــار درخـــــــت بلا کــــــینه آورد بـار به ترکان خبر شدکه زو درگذشت بران سان که بد تخت ، بیکارگشـت » (فردوسی، ١٣٧٨: ١١٨)."