چکیده:
ﻋﺸﻖ، ﻋﻤﯿﻖﺗﺮﯾﻦ و ﻣﺤﻮریﺗﺮﯾﻦ ﻣﻔﻬﻮم در اﻧﺪﯾﺸﻪ و ﺳﻠﻮک ﺻﻮﻓﯿﺎﻧﻪ اﺳﺖ. از ﻣﻨﻈﺮ ﻫﺴﺘﯽﺷﻨﺎﺳﯽ ﺻﻮﻓﯿﺎﻧﻪ، ﻫﺴﺘﯽ ﻗﺎﺋﻢ ﺑﻪ ﻋﺸﻖ اﺳﺖ و از ﻣﻨﻈﺮ ﺳﻠﻮک و اﺧﻼق، ﻋﺸﻖ ﺣﺒﻞاﻟﻤﺘﯿﻦ ﺻﻮﻓﯽ ﺑﺮای ﺗﻌﺎﻟﯽ ﺳﻌﮥ وﺟﻮدی ﺗﺎ ﻣﺮﺗﺒﮥ ﻓﻨﺎﺳﺖ. ﻣﺸﻬﻮر اﺳﺖ ﮐﻪ ﻋﺸﻖ ﻫﯿﭻ ﻧﻈﻢ و آداب و ﺗﺮﺗﯿﺒﯽ ﻧﺪارد؛ اﻣﺎ ﺑﺎ اﯾﻦﺣﺎل دارای ﻣﺮاﺣﻞ، ﻣﺮاﺗﺐ و ﺷﺮاﯾﻄﯽ اﺳﺖ ﮐﻪ ﻓﻬﻢ دﻗﺎﯾﻖ آن ﺑﺮای اﻫﻞ ﺣﻘﯿﻘﺖ و ﻧﯿﺰ ﺑﺮای اﻫـﻞ ﺗﺤﻘﯿـﻖ اﺟﺘﻨﺎبﻧﺎﭘﺬﯾﺮ اﺳﺖ. در اﯾﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﺑﻪ ﻧﮑﺘﻪای اﺳﺎﺳﯽ درﺑﺎرة ﺗﻘﺴﯿﻤﺎت و ﻣﺮاﺗﺐ ﻋﺸﻖ و ﻣﺠﻤﻮﻋـﻪ ای از ﻣﻔﻬﻮمﺳﺎزیﻫﺎی ﻣﺮﺗﺒﻂ ﺑﺎ آن ﭘﺮداﺧﺘﻪ ﺷﺪه اﺳﺖ. ﺗﻘﻠﯿﺐ ﻋﺸﻖ در ﻃﻮل ﺣﺮﮐﺖ حبی ﺳﻠﻮک ﮐﺒﺮﯾﺎ ﺑﻪ ﻣﺮﺣﻠﻪای ﻣﯿﺎﻧﯽ اﺷﺎره ﻣﯽﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺪون ﻟﺤﺎظ اﯾﻦ ﻣﻮﻗﻒ/ﻣﻮﻗﻌﯿﺖ واﺳﻂ، راﻫﯿﺎﺑﯽ ﺑﻪ ﻣﻘـﺎم ﻧﻬـﺎﯾﯽ ﯾﻌﻨﯽ اﺗﺤﺎد ﻋﺎﺷﻖ ﺑﺎ ﻣﻌﺸﻮق در ﻋﺸﻖ اﻣﮑﺎنﭘﺬﯾﺮ ﻧﯿﺴﺖ. »ﺗﻘﻠﯿﺐ ﻋﺸﻖ« ﻣﻮﻗﻌﯿﺘﯽ اﺳـﺖ ﮐـﻪ در آن ﺑﯿﺸﺘﺮﯾﻦ ﺷﻄﺤﯿﺎت و ﻫﯿﺠﺎﻧﺎت روﺣﯽ ﺻﻮﻓﯿﻪ ﺑـﻪ وﻗـﻮع ﭘﯿﻮﺳـﺘﻪ و ﺣﮑﺎﯾـﺎت و ﺷـﮑﺎﯾﺎت اﯾﺸـﺎن را ﻣﺸﺤﻮن از ﺑﯿﺎﻧﺎت ﻣﺘﻨﺎﻗﺾﻧﻤﺎ ﮐﺮده اﺳﺖ. در اﯾﻦ ﻣﻘﺎﻟﻪ ﻣﻔﻬـﻮم اﺳﺎﺳـﯽ »ﺗﻘﻠﯿـﺐ ﻋﺸـﻖ « و ﺣـﻮزة ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ و ﻣﻌﻨﺎﯾﯽ آن در ﻣﺘﻮن ﺻﻮﻓﯿﻪ ﺑﻪ ﺧﺼﻮص در ﻣﺜﻨﻮی ﻣﻮﻟﻮی ﺑﺮرﺳﯽ ﺷﺪه اﺳﺖ.
Love is the profoundest and the most central concept in Sufi thought and manners. From the Sufi ontological point of view, being rests on the basis of love; and from the ethical one, Love is a strong rope for the Sufi to hang on in order to sublimate his being into the status of annihilation. It is often said that love requires no manners or orders. However, it demands levels and features of which knowing the details are inevitable for the seekers of truth, as well as researchers. The present article concentrates on a basic point in the divisions of love and a series of conceptualizations around it. The term "the inversion of the Divine love" indicates a middle stage in the path of seeking love, without which it is impossible to reach the ultimate status, i.e. the unification of the lover and the beloved within love. "The inversion of love" is the stage in which most of Sufisʼ paradoxical words and spiritual passions have occurred, repleting their anecdotes and complaints with paradoxical statements. In this article, the fundamental concept of "the inversion of the divine love" and its cognitive and semantic fields in Sufi texts, especially Rumi's Mathnawi Ma'nawi, have been investigated.
خلاصه ماشینی:
او به قـراری پیوسـته کـه وی را از هـر قـراری بـاز میدارد؛ بهترین تمثیل این حال و مقام، داستان عاشقی است که میان خود و معشـوق با گفتن «من » و «تو» فاصله میانداخت تا اینکه به او آموختند که برای نیل به یکتـایی باید به جای «من »، «تو» بگوید: بانگ زد یارش که بر در کیست آن گفت بر در هم تـویی ای دلسـتان گفت اکنون چون منی ای مـن درآ نیست گنجایی دو مـن را در سـرا نیست سـوزن را سـر رشـتۀ دوتـا چونـک یکتایی دریـن سـوزن درآ (مولوی، ١٩٢٥: ١٨٨/١١) در متون صوفیانه از «طور»ی از عشق سخن گفته مـیشـود کـه در آن عاشـق و معشوق هر کدام از وجهی عاشق و از وجهی دیگر معشـوقانـد.
» (مولوی، ١٩٢٥: ٢٤٦/٢) نباید قلب عشق را یک حادثۀ نابیوسیده دانست ؛ بلکه باید آن را ادامۀ سیر طبیعـی عشق (حب ) الهی تلقی نمود؛ گذشته ازاین ، میتوان چنین پنداشت کـه آنچـه عشـق انسان به خدا نامیدهایم ؛ یعنی «یحبونه » همانا بیانی مجازی است ؛ زیـرا درحقیقـت ، آن عشق حقیقی خدا به انسان بوده (یحبهم ) که در ابتدای راه و پیش از قلب شدن، چنان جلوهگرشدهاست ؛ حال اگر کسی پیش از این تجربه به این موقف آگاه شـود، آنگـاه زبان حال او این سخنان مولوی خواهد بود: چونک عاشق اوست تو خاموش باش او چو گوشت میکشد تو گوش باش بنــد کــن چــون ســیل ســیلانی کنــد ورنـــه رســـوایی و ویرانـــی کنـــد مــن چــه غــم دارم کــه ویرانــی بــود زیــر ویــران گــنج ســلطانی بــود (همان: ١٠٦/١) حالت و کیفیت این خاموشی؛ یعنی گوشبودن و ویرانی؛ مثل غرقشدن قطره در دریاست .