چکیده:
پرسش از نسبت دو مفهوم «حق» بهمعنای درستی و «خیر» بهمعنای غیرارزشی آن و تقدم و تأخر یا اولویت هر یک نسبت به دیگری از مسائل مهم حوزۀ هنجارهاست که نخست در قلمرو نظری فلسفۀ اخلاق، بخش شایان توجهی از مباحث اندیشمندان را به خود اختصاص داده است. ازآنجا که مباحث بنیادین فلسفۀ اخلاق در خصوص هنجارها منحصر به حوزۀ اخلاق فردی نیست و پاسخ به پرسشهای آن ساحت اندیشۀ سیاسی را نیز بهعنوان بخش دیگری از حکمت عملی درمینوردد، پرسش یادشده نیز در اندیشۀ سیاسی و بهطور خاص عدالتپژوهی، گرایشهای فکری و در نتیجه تجویزهای مختص خود را بهوجود آورده و در مقابل یکدیگر قرار داده است. این نوشتار درصدد است با خوانش برخی آرای مهم اندیشمندانغرب درباره عدالت از دوران باستان تا دوران معاصر با استفاده از روش توصیفی- تحلیلی، نشان دهد که اندیشمندان عدالت اعم از اینکه با اصل پرسش از منازعۀ حق و خیر بهعنوان یک سؤال مستقل مواجه بودهاند یا نه، همواره به یک جانب این دوگانه (حق و خیر) گرایش داشتهاند و نوع نگرش به این منازعه نقشی محوری در شکلگیری آرای ایشان دربارۀ عدالت داشته است.
The question of the relation between the concept of "right" and "good" and the precedence of each about another has been one of the important issues of normative ethics. Since the fundamental issues of ethics are not restricted to the personal ethics and the responses to them will be applied in political thoughts, the question of this essay has led to intellectual trends and prescriptions in political thought, especially justice studies. Studying some important western opinions and theories of justice from antiquity to the present by a descriptive-analytical method, the essay is supposed to illustrate that the thinkers ,whether they have faced the question of Right and good as a direct problem, have always tended to one side of the dilemma (right and good) and their attitude toward the dilemma had a central role in the formation of their opinions about justice.
خلاصه ماشینی:
به فرض که بتوان ثبات جامعه را از این جایگاه که مبنایی برای عدالت باشد خارج کرد، اما با نظر به جایگاه سعادت در فلسفة افلاطون جای تردید باقی نمی ماند که شهر براساس صفات چهارگانه و از جمله عدالت ، با تعریفی از نقطه ای غایی و مطلوب سامان گرفته است .
قراردادی که به موجب آن از آزادی تام به نفع امنیت و حفظ حیات چشم پوشی شده است ، به گونه ای معنابخش مفاهیمی چون عدالت و بی عدالتی است که هابز حتی ترک این توافق را بی عدالتی می داند و می نویسد: «وی [انسان بعد از وضع طبیعی ] حقا نمی تواند عمل آزاد و ارادی خویش را ابطال نماید و چنان ممانعتی ، بی عدالتی و آسیب محسوب می شود و غیرقانونی است ، زیرا حق مزبور قبلا ترک و واگذار شده است » (هابز، ١٣٨٠: ١٦٢).
میل در خصوص حقوقی که ادعا می شود جامعه باید از آن برای فرد، دفاع و حمایت لازم را به عمل آورد معتقد است «دلیل این الزام برای جامعه همان فایدة عمومی است » :٢٠٠٣ ,Mill) (٩٧ و نه مبنایی که به طور مشخص در اندیشة مبتنی بر حقوق طبیعی از شأن و حیثیت ذاتی انسان سرچشمه می گیرد و ملاحظاتی چون فایدة عمومی را ندارد.
این نگرش نوزیک دقیقا با نگرش وی به حقوق انسانی و به خصوص تحلیل آن در گذر از وضع اولیه به تشکیل ساختار سیاسی تطابق دارد؛ بدین صورت که استحقاق فرد در واقع فعلیت یافتن حقوقی است که انسان به صورتی طبیعی داراست و براساس کار و تلاش خود آن را تولید می کند.