چکیده:
یکی از موضوعات اساسی دنیاي مدرن «از خودبیگانگی» است که در طول تاریخ، همواره مورد توجه اند یشمندان بوده
است. هدف این پژوهش، مقایسه و ارزیابی دیدگاه اریک فروم، به عنوان یک روان شناس پیرو مکتب اومانیسم، و دیدگاه
دین اسلام در زمینه ازخودبیگانگی بود. روش پژوهش توصیفی – تحلیلی است. در این مقاله ، پس از بیان مقدمه و
تعاریف ازخودبیگانگی و بررسی مبانی نظري و پژوهشی، اندیشه هاي فروم در زمینه ازخودبیگانگی مطرح و سپس دی دگاه
« جدا شدن انسان از خود حقیقی خویش » اسلام در این زمینه مورد بررسی قرار گرفت. هر دو دیدگاه، ازخودبیگانگی را
معرفی کرده و آن را براي انسان به شدت زیانبار و خطرناك می دانند، اما از دیدگاه فروم اعتقاد به د ی ن و خدا ، موجب
ازخودبیگانگی انسان می گردد. در حالی که از دیدگاه اسلام در بررسی ریشه ها و عوامل پیدایش مسئله «از خودبیگانگی»،
باید از تعالیم ادیان آسمانی بهره گرفت و اعتقاد به دین و خداست که مانع ازخودبیگانگی انسان می شود.
One of the fundamental issues of the modern world is alienation، which always has been of interest to Muslim and non-Muslim scholars. The purpose of this research was comparison and evaluation of Erich Fromm's view (follower of humanism school) and Islam's view at the context of alienation. The method of present research was descriptive-analytical. In this research after introduction and definitions of alienation and brief biography of Erich Fromm، Fromm's thoughts are presented in context of alienation and then investigated Islam's view in this context. Both views introduce alienation as separation of man from real self and both know alienation extremely harmful and dangerous for human. But in Fromm's view belief in God and religion causes alienation while in Islam's view we must search the roots and causes of the problem of alienation in the teachings of divine religions and faith in God and religion prevents human's alienation.
خلاصه ماشینی:
"اندیشههای انسانشناسانه وی، در زمینه ازخودبیگانگی که از چشماندازی روانشناسانه و با قلمی روان در کتابهای وی منعکس شده است، هرچند توجه خواننده را به خود جلب میکند، ولی نقاط ضعف آن دیدگاهها هیچگاه از نگاههای دقیق و واقعبین مخفی نمیماند؛ چرا که وی در فرایند بررسیهای خویش، با تکساحتی نشان دادن انسان، انکار وجود خداوند به عنوان قادر مطلق هستی و تأکید بیش از حد بر زندگی مادی، نتوانسته است انسان را تمام قامت معرفی کند.
حال، جای این سؤال است که آیا تسلیم بیچون و چرای خود بودن، نوعی قید و بند درونی نیست؟ اگر فروم، از بتپرستی- چه در قالب قدیم یا جدید آن - سخن به میان میآورد، و از آن نکوهش میکند، مرادش از بت چیست؟ آیا غیر از این است که انسان مطیع کامل چیزی باشد که لیاقت اطاعت را ندارد؟ در این صورت، آیا در هیچ شرایطی، خود انسان نمیتواند نقش یک بت را بازی کند؟ علاوه بر این، چگونه اطاعت از شریفترین موجود، خدای ادیان توحیدی با ویژگیهایی که برای آنها بیان شده است، میتواند بتپرستی باشد، ولی عمل کردن بر اساس خواستههای انسانی (هواهای نفسانی)، با ویژگیهای خاص و تواناییهای محدودی که در عالم واقع برای انسان وجود دارد، رهایی از قید و بند اطاعت باشد؟ در مقابل، در اسلام اهمیت آزادی از اسارت نفس آنچنان مهم است که قرآن کریم، یکی از اهداف بعثت پیامبر اکرم( را رهایی انسانها از هواهای نفسانی میداند."