چکیده:
هدف : بررسی نقش تئوری ذهن و همدلی در پیش بینی مشکلات رفتاری – هیجانی دانش آموزان خانوادههای عادی و طلاق که به روش علی – مقایسهای و همبستگی انجام شد.
روش: در این پژوهش ۲۹۳ دانش آموزدختر پایه پنجم و ششم ابتدایی که در سال تحصیلی ۹۳- ۹۲ مشغول به تحصیل بودند به شیوه خوشهای چند مرحلهای انتخاب شدند. ابزار پژوهش سه پرسشنامه تئوری ذهن، همدلی و سیاهه رفتاری کودک آخنباخ بود. به منظور تحلیل داده ها روش رگرسیون چندگانه، تحلیل واریانس چند متغییری و فرمول z فیشر استفاده شد.
یافته ها: نتایج نشان داد تئوری ذهن قادر به پیشبینی مشکلات رفتاری – هیجانی دانش آموزان عادی است، اما نتوانست مشکلات رفتاری هیجانی دانش آموزان طلاق را پیش بینی کند. بین توانایی همدلی و مشکلات رفتاری هیجانی در هیچ کدام از دو گروه رابطه معناداری مشاهده نشد. همچنین کودکان طلاق، مشکلات رفتاری- هیجانی بیشتری نسبت به کودکان خانوادههای عادی داشتند. مقایسه همبستگی بین تئوری ذهن و همدلی با مشکلات رفتاری- هیجانی در کودکان عادی با طلاق از لحاظ آماری معنادار نبود.
خلاصه ماشینی:
"کال ،بیر و بیر نیز نشان دادند کودکان طلاق معدل درسی پایین تری نسبت به کودکانی که متعلق به خانواده های سالم هستند دارند، همچنین آنها دریافتند که معلمان به صورت مکرر کودکان طلاق را در مقایسه با کودکانی که از خانواده های سالم هستند دارای مشکلات رفتاری و نگرشی شناسایی می کنند ( ١٩٩٨,Smith &Keramer )در کل دامنه ای از احساساتی که یک کودک ممکن است در مواجه با طلاق والدینش تجربه کند شامل این موارد می باشد: ناباوری و انکار٢، غمگینی ٣، فقدان ٤، تنهایی ٥، افسردگی ٦، خشم ٧، اضطراب ٨، ترس ٩ و امید١٠ ( ,Landucci .
از سوی دیگر و علی رغم برابری واریانس ها تئوری ذهن نتوانست مشکلات رفتاری هیجانی را در دانش آموزان خانواده های طلاق پیش بینی کند در این رابطه با در نظر گرفتن دیدگاه نظریه پردازان یادگیری اجتماعی که معتقد هستند کودکان تنوعی از مهارت های بین فردی را بواسطه مشاهده الگوهای بزرگسال به دست میآورند میتوان به تبیینی احتمالی در زمینه عدم ارتباط تئوری ذهن و مشکلات رفتاری – هیجانی در کودکان طلاق اشاره داشت به این صورت که کودکان والدین طلاق گرفته به دلیل حضور در یک خانواده آشفته و داشتن والدینی که احتمالا از لحاظ عاطفی خصمانه هستند با مهارتهای ارتباطی ضعیف و مجموعه ای از رفتارهای بین فردی نامناسب رشد می کنند که این موضوع به نوبه خود باعث می شود کودکان این گونه خانواده ها در تشخیص و توصیف تفاوت بین محرکهای دریافتی از محیط دچار نقص شوند و لذا به احتمال زیاد برای مدیریت هیجانات خود از روش هایی که اثر بخشی کمتری دارند بهره گیرند و در نتیجه احتمال اینکه علی رغم تئوری ذهن بالا دچار مشکلات رفتاری – هیجانی شوند بیشتر است ."