چکیده:
این مقاله مسئلۀ معنا در متن ادبی را به بحث میگذارد. نخست «معنی زبانشناختی» گزاره را تعریف میکند و تفاوت گزارههای زبان با ادبیات را مطرح میکند. در زبان هیچ گزارهای نیست که معنی زبانشناختی نداشته باشد؛ اما در ادبیات گزارههای فراوان تولید میشود که یا مصداق ندارند یا مصداق آنها پذیرفتنی نیست. سه عامل سبب میشود که معنیِ زبانشناختی یک متن پذیرفتنی نباشد: 1. عامل ناهُشیاری: اگر در متن نشانهای وجود داشته باشد که گزارهها در حالتی از ناآگاهی به وجود آمدهاند. 2. عامل مصداقستیزی: آنگاه که معنی زبانشناختی متن به سبب دلالت بر مصادیقی مُغایر با عادتهای تجربی ما انکار میشود. 3. ناسازگاری معنی گزاره با شخصیت گوینده: آنگاه که معنی زبانشناختی گزارهها با شناختی که از گوینده داریم سازگار نمینماید. مقاله در نهایت گزارههای فراهمآورندۀ یک متن را به سه نوع تقسیم کرده است:
الف. گزارههایی که معنیِ زبانشناختی آنها پذیرفتنی است و به مصداقی تجربی دلالت دارند.
ب. گزارههایی که اگرچه در نظام نخستین زبان، معنی زبانشناختی آنها پذیرفتنی نیست اما دریافتِ معنی ثانوی آنها که منظور نظر اولیۀ گوینده بوده است و در این معنی دارای مصداق تجربی نیز هستند بهآسانی میسر است.
ج. گزارههایی که علیرغم اختلاف علت در پدید آمدن آنها معنی زبانشناختی آنها قابل قبول نیست و به مصداقی سازگار با عادتهای تجربی ما دلالت ندارند و صرفنظر از آنکه چه عامل بافتی و چه علتی سبب نهفته شدن معنایی در آنها شده باشد، این معنی بهآسانی قابل دریافت نیست.
There is no proposition in language that does not have a linguistic definition; however,literature is replete with propositions without any acceptable referents. Under three circumstances the linguistic definition of a text is rendered null: (1) unconsciousness that is whenthe text indicates that the propositions were produced under an unconscious state; (2) anti-referentiality when the linguistic definition of a text is denied because itrefers to a referent that is inconsistent with our everyday experience; and (3) incongruity between the proposition and its producer, which happens when there is discrepancy between the linguistic definition of the propositions and our already-established assumptions about its producer. In conclusion, this article categorizes the propositions of a text in three categories: Propositions with acceptable linguistic definition that refers to a known referent; Propositions in which the secondary meaning is the speaker’s primary intended meaning and under this meaning they have external referents as well; Propositions that—no matter what generated their semantic ambiguity—are without any acceptable linguistic definition and that are not congruent with our known world and resist comprehension.
خلاصه ماشینی:
به عبارت دیگر در این دو گزارۀ بیمصداق، گوینده بر نظام نخستین زبان نظامی دیگر بنا کرده است و مخاطب نیز اگر بخواهد مقصود گوینده را بفهمد، ممکن است با فرض کردن معنایی دیگر برای نشانهها موفق شود معنایی سازگار با عادت تجربی خود از آنها استنباط کند.
طبیعی است که تنوع ذهنیت مخاطبان و برخورداری نامتوازن آنان از عناصر ادبی و فرهنگی و جو مختلف روانی و جایگاه اجتماعی آنان که به هر حال ناشی از شیوۀ زیست ایشان در جهان است، سبب میشود که دالهای تهیشده از معنی قراردادی و در نتیجه ساقطشده از مقام نشانگی را هر خوانندهای از معنای خاص خود سرشار کند تا در نظام ثانوی که روی نظام نخستین زبان بنا میکند، گزارهها برای او دارای مصداق قابل پذیرش یعنی سازگار با عادتهای تجربی او شود.
2. عامل مصداقستیزی متن از گزارههایی تشکیل شده است که اگر چه مانند هر گزارهای در زبان دارای معنی زبانشناختی است، اما معنی زبانشناختی آن به سبب دلالت بر مصادیقی مغایر با عادتهای تجربی ما انکار میشود.
2. گزارههایی که اگرچه در نظام نخستین زبان، معنی زبانشناختی آنها پذیرفتنی نیست اما دریافت معنی ثانوی آنها که منظور نظر اولیۀ گوینده بوده است و در این معنی دارای مصداق تجربی نیز هستند بهآسانی میسر است.
2. گزارههایی که اگرچه در نظام نخستین زبان، معنی زبانشناختی آنها پذیرفتنی نیست اما دریافت معنی ثانوی آنها که منظور نظر اولیۀ گوینده بوده است و در این معنی دارای مصداق تجربی نیز هستند بهآسانی میسر است.