چکیده:
انسان از حیث بدن در زمان است و از وجه اندیشه و عمل فرهنگ دوران زندگی اش بر وی محیط است. آدمیان در محدوده زمانی خود و متناسب با آن می زیند و ذهن ، زبان و اعمال آن ها پاسخی است به محیط فرهنگی آنها . اما آحادی از انسان ها از فرهنگ روزگار خود فرا می روند و چون همانند دیگران نمی اندیشند احساس تنهایی می کنند و این تنهایی آن ها را به طلب همدرد برمی انگیزد و این تنهایی و طلب سبب ارتقاء ذهن ، زبان و جان آدمیان می شود و افق های نوینی بر آدمیان می گشاید .دیدار مولانا و شمس و تحولی که در هر دو پدید آمد و آثاری که آن ها ابداع کردند پیامد این تنهایی و طلب بود ولی اغلب این غربت و تنهایی مجهول می ماند و سوء تعبیر می شود زیرا با افکار ، نیازها و رسوم زمانه نمی شود افکار و رفتار آن ها را تفسیر کرد .
خلاصه ماشینی:
"(موحد،١٧٦) مولانا در شعاع معرفت و محبت شمس چنان ارتفاعی در معرفت و محبت خود می یابد که معتقد است اگر از احوال جان خود بی حجاب و به آشکاری سخن بگوید جمله عالم همانند کوه طور روشن میگردد؛ نور گیـرد جملـه عـالم بـر مثـال کـوه طـور گر بگـویم بـی حجـاب از حـال دل افسـانه ای (مولوی، ٨٧٠) به بیان خود مولانا شمس این هنر را داشت که وامانده راه عشق را چنان سرشار از عشق و محبت کند که وی کسی را جلوتر از خود در راه عشق نبیند؛ شـمس حـق و دیـن تبریزی،خداونـدی کـزو گشت این پـس مانـده انـدر عشـق او پیشـانه ای (همان ،٨٧٠) مولانا گرچه ارادتی بی نظیر به شمس نشان میدهد ولی این را هم اذعان دارد که شمس مصاحب و همزبانی چون مولوی ندارد،به بیان دیگر مولوی می داند که شمس هم همانند او در میان آدمیان غریب و تنهاست و مصاحبی ندارد که شناسای مراتب کامل وی باشد و بتواند با وی مفاهمه کند؛ مولوی می گوید: خود غریبـی در جهـان چـون شـمس نیسـت شــمس جــان باقیســت او را امــس نیســت شـــمس جـــان کـــو خـــارج آمـــد از اثیـــر نبــــودش در ذهــــن و در خــــارج نظیــــر چــون حــدیث روی شــمس الــدین رســید شـــمس چـــارم آســـمان ســـر در کشـــید مــن چــه گــویم یــک رگــم هشــیار نیســت شـــرح آن یـــاری کـــه او را یـــار نیســـت (مولوی ، ٩٠و١٠) این ابیات که در صفحات ابتدای دفتر اول مثنوی آمده است ، نشان می دهد که غربت شمس و تنهایی وی هنوز برای مولوی جلوه ای پرنفوذ دارد و هر چند مولوی هر جا گمان می کرد بتوان شمس را یافت به جستجو پرداخت ولی در نهایت نتوانست وی را پیدا کند و این گمشده جان مولانا تا پایان عمر ، وی را به طلب واداشت ."