چکیده:
«فوسیس» یکی از مهمترین واژگان فلسفی ارسطو است، تا جاییکه میتوان آن را پایه و موضوع شناخت، از دید وی دانست. این واژه رامیتوان در فلسفه او از دو دریچه شناخت انسانی و شناخت راستین نگریست، و بسته به اینکه موضوع کدامیک از این دو باشد، مفهومش متفاوت خواهد بود. بررسی فوسیس در نسبت با دانش انسانی، به پیوند آن با یکیدیگر از واژگان مهم فلسفه ارسطو؛ یعنی لوگوس، و در پی آن، به پیوند شناخت و شهرزیستی در زندگی انسانی رهمیبرد، و از رهگذر این پیوندها دانسته
میشود. اما بررسی آن در نسبت با شناخت راستین، فراتر از پیوندهای یادشده، به حقیقت راستین چیزها ره میبرد. با نگاه آموزههایی از فلسفه ارسطو، میتوان گفت که نهتنها انسان میتواند با گذر از زیست انسانی به زیست خدایی، حقیقت راستین چیزها را دریابد، [بل]که داشتن چنین دریافتی، پیششرط هرگونه رویارویی و پژوهش درباره چیزها است. بههمینرو، میتوان گفت انسان، از پیش، با حقیقت آشنا است.
خلاصه ماشینی:
"نگریستۀ ارسطو از شناخت آنگونه که برای باشندگان انسانی هست ، حقیقتی کـه از راه آن به دست میآید و دیدگـاه وی پیرامـون شناسندگان انسانی را میتوان از این فراز نگاشته های او دریافت : «پژوهش دربارة حقیقت از سویی دشوار و از سویی آسان است ؛ نشان آن، این که هیچ کس نمیتواند خود به سان شایسته و بایسته آن (حقیقت ) را فراچنگ آورد، [اما] همگان به بیراهه نمیروند، [بل ]که هرکس دربارة فوسیس چیزی میگوید، و هرچند به تنهایی، هیچ یا اندکی از آن را درمییابد، از گردآمدة همۀ آنها (گفته ها پیرامون فوسیس / سرشت )، چیز چشم گیری پدید میآید ...
به راستی اگر در اندیشۀ ارسطو سرشت یـا صورت چیزها، هستی متـافیزیکی ندارند، و در کنـار آن، بودن چنین هستی متـافیزیکی از نگـاه وی شرط شنـاخت است ، شناخت از دید وی بنیـان خود را از کجـا فراهم میآورد؟ به سخـن سادهتر شالودة شناخت در فلسفۀ ارسطو چیست ؟ آیا در این بارة تناقضی در فلسفۀ او رخ نداده است ؟ البته فلسفۀ ارسطو با دو چالش دیگر رو به رو است که این دشواری را برجسته تر میسازد: پیش از این به شرطهای شناخت راستین یا دانش برهانی و ویژگیهای موضوع و متعلق آنها از نگاه ارسطو پرداختیم و به این نتیجه رسیدیم کـه ضرورت و کلـیبودن سرشت چیزها را باید در قلمرویی جداسان از تک چیزها و محسوسها جستجو کنیم ؛ قلمرویی که در آن همه چیز به سان همیشگی پایدار است و «شدن» را به آن هیچ راهی نیست ."