چکیده:
نقد کهن الگویی می کوشد کلیه عناصر فرهنگی را که به طور ناخودآ گاه در آفرینش اثر ادبی
موثر بوده اند، مورد بررسی قرار دهد و بدین وسیله اثر ادبی، یا برخی بن مایه های موجود در
آن را، در نسبت اثر با ناخودآگاه جمعی مولف، به ژرف ساخت کهن الگویی آن تاویل کند.
میتوان از این روش، در شناخت بهتر نظام معنایی و ارائه تفسیری متفاوت از بافت نمادین
غزل حافظ استفاده کرد.
بر همین اساس، در این جستار دو محور دنبال شده است: ابتدا ضمن ذکر زمینه های
استفاده از برخی مبانی نظری این رویکرد، روش مدل های پیشنهادی برای بررسی شعر حافظ
با این نظریه ارائه شده است. سپس- به عنوان "متن نمونه"- برای انتخاب و تحلیل عناصری
نمادین از شعر حافظ، شخصیت اسطوره مانند "پیر مغان" برگزیده شده، با این نظریه در
تحلیل و تاویل آن کوشش شده است.
در این پژوهش، به تحلیل روانشناختی مثلث سمبولیک پیر- جام- شراب در سطوح معنایی
شعر وی پرداخته شده و در بررسی شکل گیری فرایند "فردیت" در لایه های استعاری شعر حافظ،
این نتیجه حاصل شده که شخصیت پیر مغان، شخصیت نمادین است که از فرافکنی روان
شناختی الگوی "انسان مثالی" (کامل) در شعر او حاصل شده است و در چرخه تکامل فردیت
شعر وی، شاعر این الگوی کمال درونی را در ناخودآگاه متن خویش شبیه سازی کرده است.
خلاصه ماشینی:
غزل حافظ، اگرچه در میان آثار متنوع ادب کهن پارسی گونهای غنایی را به خود اختصاص داده است، اما بهدلیل بافت استعاری و نمادین پررنگ و سیرابشدن از سرچشمههای ذهنی ناخودآگاه جمعی ایرانی، در قالب تلمیحات، تصاویر و نمادهای منحصر به فرد، اثری است که میتواند توسط نقد کهنالگویی در بوته تحلیل قرار گیرد، تا مرزهای تازهای از لایههای عمیق معانی مستتر در سطوح نمادین را، به یاری این نظریات و در خوانشی پویا، فراروی ذهن مخاطب خود قرار دهد.
) و معمولا علاوه بر یادکرد، در سطح تصویری شعر، کارکرد روایی ضمنی یافتهاند: وانگهم در داد جامی کز فروغش بر فلک زهره در رقص آمد و بربط زنان میگفت: نوش (همان، 239) در زوایای طربخانه جمشید فلک ارغنون ساز کند زهره به آهنگ سماع (همان، 244) ای مگس عرصه سیمرغ نه جولانگه توست عرض خود میبری و زحمت ما میداری (همان، 335) د- همچنین یادآوری تصویری باورها، آیینها و افسانههای عامیانه که "ساختار آیینی" دارند و تصاویر نمادین خلق شده توسط آنها بر مبنای تکرار الگویی این محتویات در ذهن ناهشیار مخاطب شکل گرفتهاند: بیفشان جرعهای برخاک و حال اهل دل بشنو که از جمشید و کیخسرو فراوان داستان دارد (حافظ،1380: 153) سخا نماند سخن طی کنم شراب کجاست بده به شادی روح و روان حاتم طی (همان، 324) بر اهرمن نتابد انوار اسم اعظم ملک آن توست و خاتم، فرمای هرچه خواهی (همان، 244) 2-1-1؛ تصاویر تکرارشونده شبه الگویی بخش دوم این تصاویر، استعارههایی هستند که تکرار کلیشهای آنها در شعر غنایی فارسی، آنها را تبدیل به بنمایههای تکرارشوندهای کرده است که بهعلت قرنها تکرار، خاصیت استعاریبودن خود را از دست داده، بهسوی تبدیل به الگوهای شبهاسطورهای میل کردهاند؛ الگوهایی که در ذهن مخاطب شعر فارسی، مثل اسطورهها، ثابت، ابدی و گسستناپذیر به نظر میرسند.