چکیده:
در فلسفه دینی«کفر ذاتی»به عنوان شاخه ای از فلسفه تعریف می شود که سعی دارد اثبات کند باورهای بنیادین موحدان (کسانی که یه وجود خدای یگانه معتقدند) نادرست است [ 1]. یکی از حساسترین وجدی ترین براهینی که اقامه کرده پرداختن به مسئله ی شر است. برهان شر مدعی است نمی توان پذیرفت که خدایی خیر و قادر « کفرذاتی » مطلق وجود داشته باشد و این همه در دو رنج در عالم را امکان دهد. فیلسوف معروف دیوید هیوم 2 در گفتگو پرسش های دیرین اپیکورها 4 هنوز هم بی پاسخ باقی مانده » : پیرامون دین ذاتی 3 این موضوع را به وضوح بیان می کند است. آیا خدا خواهان بازداری از شر هست اما توان آن را ندارد؟ در این صورت او قادر مطلق نیست. آیا او توان بازداری از شر را دارد اما نمی خواهد؟ در این صورت او خیر خواه مطلق نیست. آیا هم توانمند و هم خواهان است؟ پس چرا شر وجود دارد؟ ( 2). بی تردید مسئله شر یکی از موانع مهم عقلانی است که یک مسلمان یا موحد باید برای اعتقاد به وجود خدا (یا متقاعد ساختن دیگران) بر آن فایق آید. مسئله شر به دو صورت مسئله ی باطنی شر 5 و مسئله
ظاهری شر 6 طرح می گردد. مسئله ی باطنی شر به عنوان برهانی اقامه می شود که مسلمان به دلیل اعتقادش به اسلام تسلیم قضایای آن است. مسئله ی ظاهری شر به عنوان برهانی اقامه می شود که مسلمان تسلیم قضایای آن نبوده اما می تواند دلایل مناسبی برای اعتقاد به صحت قضایا داشته باشد.
خلاصه ماشینی:
برهان شر مدعی است نمیتوان پذیرفت که خدایی خیر و قادر مطلق وجود داشته باشد و این همه در دو رنج در عالم را امکان دهد.
پاسخ به مسئله باطنی شر اولین نکته ی لازم به ذکر آن است که میان دو گزارهی (١)و(٢) به لحاظ منطقی منافاتی وجود ندارد زیرا تناقضی آشکار بین این دو دیده نمیشود این استنتاج فوری که خدایی خیر که قادر مطلق است وجود ندارداز سوی ملحد توجیه ناپذیر است مکر آنکه او، به قول ویلیام کریگ فیلسوف ٢، «قضایای پنهان »٣ را مفروض داشته باشد (٤).
این قضایای پنهان احتمالا اینگونه اند: ــ اگر خداوند قادر مطلق است پس هر نوع جهانی بخواهد میتواند بیافریند.
پس اگر خدا فقط خیر و قادر مطلق بود شاید مسئله رنج و شر در جهان ناسازگار و تناقض محسوب 1 H.
زیرا رنج و شر موجود در جهان ناشی دانسته می شود از: ــ تنبیه خداوند به خاطر گناهان و اعمال بدما ــ عالم بودن خداوند، که ممکن است در وجود رنج و شر حکمت الهی جاری باشد.
مسئله ی ظاهری شر اینگونه استدلال می کند: ــ خداوندی که قادر مطلق است وجود دارد.
اگر این اصول نه ریشه در وجود خداوند دارند و نه تکیه بر هیچ پایگاه مافوق بشری آیا آنها مطلقابی پایه و نا استوارند؟ (10) گفته ی پائول کروتز صحت دارد زیرا خداوند تنها تکیه گاه مفهومی است که فراتر از ذهنیت بشری استپس بدون خدا هیچ مبنای منطقی برای اخلاقیات عینی وجود نخواهد داشت .