چکیده:
اعتقاد به عوالم متعدد و استدلال بر آن از دیر زمان در السنه عام و کتب خواص پیوسته نقش بسته است و دانشمندان استدلال های متعددی بر اثبات آن اقامه کرده اند. این عوالم بر هم متطابق اند؛ یعنی هر عالم مادون به منزله ظل عالم مافوق است، و عالم بالاتر همان عالم پایینی است منهای نواقصش. از جهت حضور نیز عوالم بالا در تمام مراتب پایین حضور دارند و لاعکس؛ به عبارت دیگر هر آنچه در عالم طبیعت با وجودی مادی و جسمانی یافت می شود، در عالم مثال و عقل و عالم اله نیز یافت می شود؛ اما با وجود مثالی و عقلی و الهی، نه با وجود مادی و طبیعی؛ همین طور هر آنچه در عالم مثال هست، سایه ای است از حقیقتی قوی تر که در عالم عقل و روح وجود دارد، و آنچه در عالم عقل یا عالم بالاتر از آن وجود دارد در واقع وجود برتر همان وجودی است که در عوالم پایین تر وجود دارد. از این نوع بالاتری و پایین تری به «حقیقه» و «رقیقه» تعبیر می کنند، به این نحو که هر پایینی رقیقه حقیقت بالاتر از خود است.
خلاصه ماشینی:
دلیل دوم : بنا بر اصل مسلم «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد» از واحد بسیط احدیالذات بیش از یک معلول بسیط صادر نمیشود، و این در حالی است که در عالم وجود، موجودات متعددی قابل رؤیت است ؛ بنابراین به مقتضای برهان انی باید علتی که دارای جهات کثیر است وجود داشته باشد تا موجودات متکثر مادی از او صادر شده باشند و به عبارتی، او واسطه صدور کثرت شود.
درخور توجه اینکه هرچند به این گونه کلمات آنها برای تطابق عوالم استشهاد میشود، اما از آنجا که ریشه بحث تطابق در فلسفه به تشکیک در وجود باز میگردد، وقتی به بحث تشکیک در حکمت اشراق توجه میکنیم میبینیم تشکیک را در حوزة ماهیات دانسته و نوعا از دایره کیفیات و کمیات فراتر نرفته اند؛ یعنی هرچه از اشتداد و برتری موجودی بر موجود دیگر حرف زده اند، همه در حیطه کیفیت یا کمیت شدید است که از اعراض اند و مثال هایی هم که زده اند، از قبیل تشکیک بین سواد و بیاض شدید نسبت به سواد 3 و بیاض ضعیف است .
این نحو تشکیک نیز با تطابق عوالم چندان سازگار نیست ؛ چون اولا مابه الامتیاز افراد غیر از مابه الاشتراک آنهاست ؛ ثانیا مرتبه بالا از وجود با مرتبه پایین ، از جهت وجودی متباین اند نه متطابق ، و اگر نوعی اشتراک در مراتب دیده میشود، آن اشتراک در ماهیت آنهاست .