خلاصه ماشینی:
"ساعت هفت و نیم با شروع تمرین ورزشی همسایهی طبقهی بالا،او و کتی روزنامه ها را روی وسایل خانه پهن میکنند تا خرده گچهای جدا شده از سقف را بر روی وسایل و کف اتاق پخش و پلا نشود.
-فکر کردم خوب است به باشگاه بروم و با بچهها کمی بیلیارد بازی کنم.
روی میز اتاق غذا خوری،تکه کاغذ کوچکی قرار داشت،به سرعت آن را برداشت یادداشت را کتی نوشته بود: جان عزیز: همین الآن به وسیلهی تلگراف باخبر شدم که مادرم بیمار شده است.
هر شب با دوستانم در باشگاه سرگرم بازی هستم درحالیکه کتی بیچاره در این خانه تنها میماند.
وقتی کتی به خانه بیاید،باهم بیرون میرویم تا اوقات خوبی داشته باشیم.
لباس آبی کتی روی یکی از صندلیها جان را به یاد تلاشهای کتی برای راحتی و آسایش او انداخت.
-فکر کردم خوب است به باشگاه بروم و با دوستان کمی بیلیارد بازی کنم."