چکیده:
رساله عبهرالعاشقین روزبهان بقلی تحقیقی مستقل در ماهیّت عشق است و ساختار آن مبتنی بر تجربههای شخصی و سلوکی و یا به بیانی دقیقتر شهودی شیخ با استناد به آیات و روایات در قالب زبانی ادیبانه و فاخر است. نگاه دقیق عقلانی و تحلیلهای ظریف و نکتهسنجیهای دقیق روزبهان جلوهای علمی نیز به این اثر داده است. از سویی دیگر سعدی، خداوندگار غزل فارسی است و خاستگاه غزلش، عشق است. او با رویکرد ویژه به مقوله زبان و پیوند هنرمندانه آن با ظرافتهای اندیشگی به نبوغی شاعرانه دست یافته و لطیفترین تموّجات عشق را در سخن فصیح خویش متجلی کرده است.
در تحلیل محتوایی میان رساله عبهرالعاشقین روزبهان بقلی و غزلهای سعدی، نکات مشترک فراوانی در محوریترین اندیشهها و تجربههای شخصی آن دو وجود دارد که این اشتراکات فکری و ذوقی با توجه به تقدّم زمانی روزبهان میتواند دلیلی بر این امر باشد که جانمایه برخی از غزلهای سعدی تاثیرپذیر از اندیشهها و باورهای شیخ روزبهان در رساله عبهرالعاشقین بوده است. در این مقاله کوشیده شده تا این مبانی مشترک مورد بررسی قرار گیرد.
خلاصه ماشینی:
"فکــرم بــه منتهــای جمالــت نمــیرســد کــز هــر چــه در خیــال مــن آمــد نکــوتری (سعدی، ١٣٧٦: ٦١٦) یــک نظــر بــر جمــال طلعــت دوســت گـــر بـــه جـــان مـــیدهنـــد تـــا بخـــریم (همان : ٥٧٣) هر آفریده که چشـمش بـر آن جمـال افتـاد دلــش ببخشــد و بــر جانــت آفــرین خوانــد (همان : ٤٩٠) با هـر کـه خبـر گفـتم از اوصـاف جمـیلش مشتاق چنان شد که چو من بـیخبـر افتـاد (همان : ٤٦٨) بـه قیـاس درنگنجـی و بـه وصـف درنیـایی متحیـرم در اوصــاف جمــال و روی و زیبــت (همان : ٤٢٢) دلدادگی به جمال زیبای محبوب در پیشگاه سـعدی جـز از بصـارت و آگـاهی مفهـومی ندارد و در حقیقت او این عاشقی و پاکباختگی در برابر جمال و کمال محبوب را بـا صـاحب درایت و اندیشه بودن برابر مینهد و تمام عالم را پرتویی از زیبایی او میداند و به آسـانی بـر جهان خرم میگردد و بر عالم عاشق : همـــه عـــالم جمـــال طلعـــت اوســـت تـــا کـــه را چشـــم ایـــن نظـــر باشـــد کــــس نــــدانم کــــه دل بــــدو ندهــــد مگـــر آن کـــس کـــه بـــیبصـــر باشـــد (همان : ٤٨٠) با هـر کـه خبـر گفـتم از اوصـاف جمـیلش مشتاق چنان شد که چو من بـیخبـر افتـاد (همان : ٤٦٨) آیت جمال را در محبوب خویش نشان از کمال خداوندگاری برمیشمارد و از همین روست که به تحیر می افتد: بـه قیـاس درنگنجـی و بـه وصـف درنیـایی متحیـرم در اوصــاف جمــال و روی و زیبــت (همان : ٤٢٢) هـــر صـــفتی را دلیـــل معرفتـــی هســـت روی تـــو بـــر قـــدرت خـــدای دلایـــل (همان : ٥٣٩) گــر دیگــران بــه منظــر زیبــا نظــر کننــد مــا را نظــر بــه قــدرت پروردگــار اوســت (همان : ٤٤٦) برای سعدی، مشاهدة این همه زیبایی در محبوب معرفت آفرین است ، زیبـایی کـه نـه از عالم محسوسات ، بلکه از عالم جان به محبوبش عطا شده و موجب جلب نظر همگان گردیده است : امـروز یقـین شـد کـه تـو محبـوب خـدایی کز عالم جان این همه دل بـا تـو روان کـرد (همان : ٤٧٦) کاشکی پـرده برافتـادی از آن منظـر حسـن تـــا همـــه خلـــق ببیننـــد نگارســـتان را همه را دیده در اوصـاف تـو حیـران مانـدی تــا دگــر عیــب نگوینــد مــن حیــران را لیکن آن نقش که در روی تو مـن مـیبیـنم همــه را دیــده نباشــد کــه ببیننــد آن را (همان : ٤١٧) هــر کــه دلارام دیــد، از دلــش آرام رفــت چشم ندارد خلاص ، هر که در ایـن دام رفـت یاد تو میرفـت و مـا، عاشـق و بیـدل بـدیم پــرده برانــداختی، کــار بــه اتمــام رفــت (همان : ٤٦٢) روزبهان نیز بر آن است که : «حسن انسان خاصیت انوار تجلی ذاتی دارد و دیگر چیزهـا، حسن از طراوت فعل دارد."