چکیده:
با توجه به اینکه در پژوهشهای مختلف، در اطلاق بر «برداشتهای ذهنی از خدا» سه تعبیر «مفهوم خدا»، «تصور خدا» و «تصویر خدا» اغلب به یک معنا استفاده شده است، در این نوشتار درصددیم تا با بیان تمایز این تعابیر به نقش روششناختی توجه به تمایز و پیوند آنها بپردازد. برداشت ما از خدا به اعتبارهای گوناگون نامهای مختلفی به خود میگیرد. تنها یک «مفهوم خدا» وجود دارد که انسانها آن را بهگونۀ متفاوتی از همدیگر ادراک میکنند؛ بنابراین نمیتوان ادراکهای مختلف را مفهومهای خداوند نامید. اما واژۀ تصور، معنای عامی را دارد که در عین اینکه نقش فاعل شناسا را بیشتر نشان میدهد، از محدودیتهای مترتب بر مفهوم و تصویر نیز فارغ است؛ زیرا تعبیر «تصویر خدا» نیز بهطور ضمنی دال بر وجود عناصر خیال از قبیل استعارهها و اسطورههاست، پس پژوهش را به جهت خاصی مقید میکند. در این میان، مدل خدا تعبیر مهم اما کمتر شناختهشدهای است که با ایجاد یک شبکۀ زبانی، نقشی روششناختی در تصور ما از خدا و معرفت دینی بهمثابۀ دنیای ناشناختۀ تحقیق دارد. مدلهای خدا استعارههای قدرتمندی هستند و رابطهای تمثیلی با مفهوم دارند؛ از اینرو بهلحاظ معرفتی بر مبنای رئالیسم عینگرا ارزیابیشدنی نیستند؛ اما در آزمون انسجام و تناسب، بهطور جدی مورد توجه انسجامگرایان و عملگرایان قرار دارند.
The Starting point in this article is the distinction among three main terms Concept of God, Conception of God and Image of God that most of researches have not paid attention to it. In addition to semantic difference, each of these phrases belongs to an aspect of God in our mind differs from others; however, considering to this point could be so productive in a systematic research. There is only one concept of God that everybody conceives it in different ways; however Conception of God is a comprehensive phrase which includes all kinds of perceptions, without any limitation. Whenever we employ the phrase image of God implies imaginative elements such as metaphors, symbols and so on. In a systematic imaginative thought, some metaphors convert to the models that have allegorical relation to the concept of God, but they suggest new ways of understanding and conceiving God. Models of God could be evaluated according to pragmatism and coherentism, but not depending on objectivism.
خلاصه ماشینی:
پس مسئله اين است کـه آيا در اين موارد افراد، مکاتب و اديان مختلـف ، معـاني، مفـاهيم ، تصـورات و تصـويرهاي متعددي از خدا دارند؟ به عنوان مثال ، آيا مفهوم خداي منزه فلوطين ، با مفهـوم مسـيحيت از خدا تفاوت دارد؟ اگر مفهوم خدا متفاوت است ، وجه اشتراک ميان اينها چيست کـه همـه ، خدا ناميده ميشوند؟ آيا تصورات متعدد و بيشمار دربارٔە خدا را ميتوان تحت مـدل هـا و الگوهاي مشخصي قرائت کرد؟ پيروي از الگوها چـه تـأثيري در نظـام شـناختي و زنـدگي عملي فرد ديندار خواهد داشت ؟ اين تعابير گرچه به طور کلي به تصورات ذهني انسان ها از خداوند اشـاره دارنـد و دال بـر 1 وجود[هاي] ذهني خداوند در اذهان بشري، فارغ از وجود خارجي و متعالي او هسـتند و در اين امر اشتراک دارند که همگي ناظر به قلمرو ذهن هستند؛ تفـاوت هـاي معنـايي و همچنـين اعتباري بسيار دقيقي با هم دارند که مستلزم ويژگيها و احکام متفاوتي است .
حال آيا به اين معنا ميتوان از تعبير مفهوم خدا بهره برد و ادعـا کـرد کـه خداونـد معلوم انسان واقع ميشود و ما به او علم مييابيم ؟ حتي اگـر هـم فـرض کنـيم کـه انسـان ميتواند به خدا علم بيابد و لذا مفهوم خدا به اين معنا نيز امکان پذير است ؛ آيا مـيتـوان از تعبير مفهوم هاي خدا (که براي انديشه هاي متفاوت و حتي گاه متعارض با هم هسـتند) بـه اين معنا استفاده کرد؟ مثلا اگر پژوهشگري دربارٔە برداشت هـاي متفـاوت فيلسـوفان غربـي دربارٔە خدا، از عنوان «مفهوم خدا در فلسفۀ غرب از هابز تا نيوتن » استفاده کند، مسلما مراد وي آن نيست که همۀ اين فلاسفه به فهم و علم خداوند دست يافته اند، به ويژه که يافته هاي هر يک با يافته هاي فيلسوف ديگر متفاوت است (رک: حسن زاده ، ١٣٨٥، ش ٩).