چکیده:
دریدا در «اسطورهشناسی سفید» به نقش استعاره در متون فلسفی و اینکه فلسفه چطور به استعاره پرداخته توجه کرده است. از نظر وی وقتی فیلسوفان استعاره را تعریف میکنند، آن را به استعارۀ اسمی فرومیکاهند، و این نشان میدهد که آنها تلاش کردهاند تا استعاره را تابع مفهوم سازند؛ اما دریدا تقابل مفهوم به عنوان عنصر فلسفه و استعاره به عنوان عنصر ادبیات را نمی پذیرد، و نشان می دهد که مفهوم و تمام مفاهیم فلسفی خود استعاره هستند و حرکت استعاره حرکت مولد مفاهیم فلسفی است. در واقع، از نظر دریدا قیاس شعری حرکت مولد قیاس منطقی است. ریکور در «استعاره و گفتمان فلسفی» به تندی به نظر دریدا در «اسطوره شناسی سفید» حمله میکند. از نظر ریکور تمایز میان گفتمانها مهمترین دستاورد سنت برای ما است و دریدا در اثر خود تمایز مهم میان گفتمان فلسفی و گفتمان شعری را نادیده گرفته است. دستاورد تاریخ برای ما تمایزاتی گفتمانی است که خود ایجاد کرده است و واسازی تقابلها در دریدا به قیمت در هم ریختن گفتمانهای متمایز تمام میشود. ریکور به ویژه به تمایز میان قیاس شعری و قیاس منطقی توجه میکند و سعی دارد که نشان دهد در آثار ارسطو تمایزی نظاممند میان این دو ایجاد شده است و سپس مسائل مطرح در مورد این تمایز را در فلسفۀ مدرسی پی میگیرد. ریکور در نهایت به این نتیجه میرسد که تمایزی ظریف در نقطهای که این دو گفتمان بیشترین نزدیکی را با هم دارند، وجود دارد.
خلاصه ماشینی:
از نظر وی وقتی فیلسوفان استعاره را تعریف میکنند، آن را به استعارة اسمی فرومیکاهند، و این نشان میدهد که آن ها تلاش کرده اند تا استعاره را تابع مفهوم سازند؛ اما دریدا تقابل مفهوم به عنوان عنصر فلسفه و استعاره به عنوان عنصر ادبیات را نمی پذیرد، و نشان می دهد که مفهوم و تمام مفاهیم فلسفی خود استعاره هستند و حرکت استعاره حرکت مولد مفاهیم فلسفی است .
ریکور به ویژه به تمایز میان قیاس شعری و قیاس منطقی توجه میکند و سعی دارد که نشان دهد در آثار ارسطو تمایزی نظام مند میان این دو ایجاد شده است و سپس مسائل مطرح در مورد این تمایز را در فلسفۀ مدرسی پی میگیرد.
ریکور تلاش میکند به دقت میان دو جنبۀ فلسفه که دریدا خلط کرده است تمایز قائل شود، و نشان دهد که بدون این تمایز ظریف ، سنت فلسفی قوام و قدرت خود را از دست میدهد.
راجع به آن ، همان چیزی را میتوان گفت که راجع به شعر گفته شده است : این که فلسفیتر و جدیتر١٢ از تاریخ است (٦—b١٤٥١٥ ,Poetics)، زیرا نه تنها امر جزئی ، بلکه امر کلی، امر محتمل و امر ضروری را نیز بیان میکند١٣ اما به اندازه ی خود فلسفه جدی نیست و به نظر میرسد که این جایگاه میانی را در طول تاریخ فلسفه حفظ کرده است یا جایگاهی فرعی و کمکی: استعاره ، اگر خوب آموزش داده شود، باید در خدمت حقیقت قرار گیرد، اما علم اصلی نباید صرفا به این راضی شود و باید گفتمان حقیقت کامل را به استعاره ترجیح دهد» (٢٣٨ :١٩٨٢ ,Derrida).