چکیده:
خودانگیختگی، مفهوم اصلی در مبحث آزادی در نظام فلسفی کانت و لایبنیتس است. لایبنیتس این مفهوم را شرط ضروری آزادی و اختیار میداند و عموماً آن را در جایگاه نفی و ردّ هر نوع ضرورتی تعریف میکند. طبق نظر لایبنیتس هر جوهری صرفاً علّت حالات خودش است؛ بنابراین هر تغییری که در آن رخ دهد به گونهای خودانگیخته حادث میشود. مفسّران فلسفۀ لایبنیتس، دو نوع خودانگیختگی را در فلسفۀ او مشخّص کردهاند: خودانگیختگی مونادی و خودانگیختگی عامل. کانت از سنّت لایبنیتسی این دیدگاه را پذیرفت که خودانگیختگی نه تنها اصل درونی عمل است، بلکه ذهن را جوهر اندیشنده میشناساند، اما با معرّفی دو نوع خودانگیختگی مطلق و نسبی، این مفهوم را تبیین میکند. فاهمه وقتی به متعلّق تجربهای که باید در مقولات آورده شود، ارجاع میکند به صورت نسبی خودانگیخته است. عقل در قانونگذاری، پیروی و ترویج قانون اخلاقی مطلقاً خودانگیخته است، اما همین عقل وقتی در تأثیر اصول ناهمگون و تجربی طبیعت حسّی باشد، به شکل نسبی خودانگیخته است. قوّۀ حکم نیز وقتی بتواند تنها به متعلّق تجربۀ واقعی ارجاع شود، به صورت نسبی خودانگیخته است.
خلاصه ماشینی:
اما تفاوت عمدهای که در این موضوع دارند این است که لایبنیتس همان طور که در کتاب تحقیق در باب فهم انسان در برابر جان لاک موضع گرفته است به تجربه و حس در شناخت هیچ اهمیتی نمیدهد و تمام شناخت را حاصل ذهن و عقل میداند؛ در حالی که کانت برای تجربه هم سهمی در معرفت در نظر میگیرد.
مطالعۀ تطبیقی آثار کانت و لایبنیتس به نگارش مقالات فراوان نیاز دارد؛ اما در اینجا کاربرد یکی از مفاهیم فلسفی یعنی خودانگیختگی (spontaneity) از جهت اهمیتی که در فلسفۀ این دو متفکر دارد، نشان داده میشود.
او در سیستم جدید طبیعت و ارتباط جواهر و همچنین وحدتی که بین نفس و بدن در قدمهای اولی وجود دارد، عقیدۀ خود را در جایگاه نوعی از آزادی به این شکل خلاصه میکند: «آزادی همراه عقل، امر خودانگیختهای است؛ بنابراین اگر درست باشد که خودانگیختگی میتواند به حیوانات و جواهر دیگر که عقل ندارند، نسبت داده شود، همچنین باید درست باشد که خودانگیختگی تنها تا جایی میتواند آزادی نامیده شود که کمال استعدادهای ذهنی موجود انسانی را نمایان کند» (Ruthrford, 2005: 156).
نقد عقل عملی و خودانگیختگی کانت در دیباچۀ نقد عقل عملی به صورت آشکار بیان میکند که کاربرد عملی عقل در این قسمت مستلزم هیچگونه تعیین نظری مقولات و توسعۀ معرفت ما به امور فوق محسوس نیست، بلکه چیزی که از آن مراد میشود فقط این است که از این جهت یک موضوع متعلق به آن مقولات است؛ زیرا آنها یا به طور پیشین در ایجاب ضروری اراده مندرجند یا پیوند جدانشدنی با موضوع آن دارند؛ بنابراین تناقض از میان میرود (کانت، 1389: 13).