چکیده:
یکی از راههای عمده شناخت افکار اندیشمندان و سیر تطور و تحول آن بررسی آثار مکتوب به جامانده از آنهاست. در این میان نخستین نگاشته ها اهمیت به سزایی دارد. علامه طباطبایی که به سبب نوشتن تفسیر سترگ المیزان شهره است، در دهه چهارم حیاتشان، تفسیری بنام البیان فی الموافقه بین الحدیث و القرآن نگاشته اند. این اثر، تفسیری ترتیبی از ابتدای قرآن که تا آیه 57 سوره یوسف است. نگارنده با روش توصیفی- تحلیلی به بررسی شکل ساختاری تفسیر پرداخته است. ساختار کلی البیان به ترتیب دارای چهار مشخصه است؛ آوردن دسته آیات، توضیح تفسیری، ذکر روایات تفسیری، شرح و توضیح روایات که ممکن است به تناسب محتوایی آیه این موارد تغییر کند. در ساختار جزئی البیان علامه ضمن ذکر توضیحات مختصر تفسیری متناسب با عدم یا وجود روایت به بیان غرض سوره ها، تفسیر آیات در جایگاه مناسب، بیان شبهات پیرامون آیه، نامگذاری برخی آیات و غیره میپردازد. صاحب البیان در زمینه روایات نیز به صورت ساختارگرا عمل می کند و در این راستا، به ذکر سند به طور کامل نمیپردازد، او تنها از روایات معصومان(ع) استفاده کرده است، پر بسامدترین کتاب روایی در البیان، کافی و پرکاربردترین تفاسیر روایی تفسیر عیاشی و تفسیر قمی است.
خلاصه ماشینی:
"٤ (رجوع شود به تصویر صفحه) ساختار جزئی علامــه به رغــم ذکــر تمــام آیــات قــرآن بــه تفســیر تمــام اجــزا و عبــارات یــک آیــه نمی پــردازد و به نظــر می رســد بــا توجــه بــه وجــود یــا عــدم وجــود روایــات تفســیری بــه تفســیر برخــی فقــرات آیــات پرداخته انــد، امــا در برخــی مــوارد هــم کــه روایــت تفســیری وجــود نداشته اســت ، خــود نکتــه ای را در توضیــح آیــه بیــان کرده انــد،٥ روش معمـول ایشـان گزینـش عبـارات آیـه اسـت ؛ البتـه در برخـی از مـوارد اگـر آیـه حـاوی نـکات متعـدد باشـد یـا طولانـی باشـد، آن را بـه تکه هـای قابـل تفسـیر تقسـیم می کنـد؛٦ مثـلا درمـورد آیـه ٦١ آل عمـران (مباهلـه ) آن را بـه عبـارات ﴿فمـن حاجـک فیـه مـن بعـد مـا جـاءک مـن العلـم فقـل تعالـوا نـدع ﴾؛ پـس هرکـس بـا تـو دربـاره او (عیسـای مسـیح علیه السـلام ) پـس از آن کـه تـو را علـم آمـده محاجـه و سـتیز کنـد، ﴿نبتهــل ﴾؛ یکدیگــر را نفریــن کنیــم ، ﴿فنجعــل ﴾؛ پــس قــرار دهیــم و ﴿علــی الکاذبیــن ﴾؛ بــر دروغ گویــان ، تقســیم می کنــد، ســپس بــه تفســیر آن هــا می پــردازد (همــان : ٢، ٢٣٢).
ســه علــت می توانــد باعــث اتخــاذ ایــن روش باشــد: الـف ) اجتنـاب از تکـرار و تطویـل در مـواردی کـه شـمار روایـات بسـیار زیـاد اسـت و بـه ایـن کثـرت بـا الفـاظ مختلفـی مثـل کثیـر، تظافـرت ، متظافـر کثیـر، مسـتفیض ، متکاثر اشــاره کرده اســت ؛٢٣ ب) نامعتبربــودن روایــات مثــلا درمــورد علــت عــدم ذکــر روایــات مربـوط بـه چگونگـی آمـدن ابلیـس بـه بهشـت می فرمایـد: «فالصحـاح و المعتبـرة مـن الاخبــار خالیــة عنهــا» (همــان : ١، ١٢٤)؛ در روایــات معتبــر و صحیــح چیــزی در ایــن مــورد نیامده اســت ؛ ج) ارتباط نداشــتن روایــات بــا بحــث تفســیری کــه در این گونــه مـوارد علامـه به صـورت صریـح یـا غیرصریـح خواننـده را بـه بحث هـای فقهـی ارجـاع می دهــد."