چکیده:
مقاله حاضر به بررسی نسبت میان ذهنیتهای زنانه و اقتدار سیاسی پس از انقلاب اسلامی میپردازد. محور این بررسی تاکید بر سوژگی زنان و همچنین ثبات سیاسی در الگوی ارائه شده برای یک جامعه مطلوب است. با استفاده از نظریه ژولیا کریستوا سعی شده که رخدادهای اجتماعی و سیاسی پس از انقلاب اسلامی با تمرکز بر نسبت اقتدار و ذهنیتهای زنانه در چهار دوره اوایل انقلاب و دوران جنگ، سازندگی، اصلاحات و پس از انتخابات سال 1388 ترسیم شود. بنابراین سوال اصلی پژوهش حاضر چنین است که «چگونه ذهنیتهای زنانه پس از انقلاب، نسبت خود را با اقتدار مورد تعریف و بازنگری قرار داده است؟» در پاسخ به سوال یاد شده فرضیه چنین طرح میشود که «ذهنیتهای زنانه پس از انقلاب همواره در وضعیتی تقابلی با اقتدار سیاسی قرار داشته و با تهدیدات معنایی از قبیل بیاعتنایی به هنجارهای جنسی حاکمیت در زیست روزمره، چالشآفرینی نموده است». در این تحلیل توام نبودن اقتدار و سوژگی زنان به عرصهعمومی ناتوان پیوند میخورد و امکانهای زیست تعادلی سیاست در فراهم آمدن فضایی از سرپیچی و تعامل ارائه میگردد.
خلاصه ماشینی:
با توجه به اینکه سـامان یک جامعه در مسیر توسعه در دیالوگ میان اقتدار و سوبژکتیویته بهتر میتواند برقرار شود، در این پژوهش برآنیم که امکانهای گریز و پیوسـت به اقتدار را در نسبت ذهنیت های زنانه با امر سیاسی در جمهوری اسلامی ایران مورد بررسی قرار دهیم .
در این راسـتا، سـوال اصـلی تحقیق این است که ذهنیت های زنانه پس از انقلاب، چگونه نسبتش را با اقتدار مورد تعریف و بازنگری قرار داده است ؟ در پاسخ به سوال یاد شده، با بهرهگیری از نظریه ژولیا کریستوا در نقد نظریات نسل اول، دوم و سوم فمنیسـتی و ارایه الگویی از زیسـت تعاملی میان ذهنیت های زنانه و اقتدار سـیاسی با تفکیک چهار دوران تاریخی انقلاب و جنگ ، سازندگی، اصلاحات و پس از انتخابات٨٨، نسبت یاد شـده مورد تحلیل قرار گرفته اسـت .
»(باتلر، ١٣٨٥: ٢٠٠) در نسـبت سنجی ذهنیت های زنانه و اقتدار میتوان بیان کرد که ، تاکید بر برابری حقوقی در نسـل اول، جنس و سـوژگی زنان را با مردانه شـدن زنان به فراموشی میسپرد و به نوعی اقتـدار را در وجـه مردانـه باز تولید میکرد در حالی که نســـل دوم با تمرکز بر تفاوت میان جنس و جنسـیت ، جهان مردان را انکار میکرد و با توجه به برداشـت مردانه از اقتدار امکان گریز از این مهم را تقویـت مینمود که نتایج رادیکالی را در بر میگرفت و زمینه های طرح شــدن نســل ســوم فمنیســت را در نســبتی متعادل میان ذهنیت های زنانه و اقتدار با محوریت کریسـتوا فراهم نمود.
این ترمیدور در مفهوم انسان در اثر معضله سنت و تجدد بود که تمام جامعه ای ایران را به خود مشغول داشت و در این دوران گذار، هویت زنان نیز بیش از سایر گروهها در / معرض چالش و پرسش قرار گرفت و به گونه ای وضعیت خاص اجتماعی را برای زنان ایجاد نمود.