چکیده:
انسان به لحاظ اینکه توان مشاهدۀ بعد غیرمادی خود و این جهان را ندارد، مرگ را نیز که واسطۀ جهان مادی و مجرد است نمیتواند درست درک کند. ازاینرو، نیاز به کسی دارد که بر هر دو جهان اشراف داشته باشد. خداوند متعال در قرآن کریم از این واقعه و چگونگی آن خبر میدهد. به اعتقاد شیعه، افزون بر این، پیامبر گرامی اسلام(ص) و امامان معصوم(ع)دارای این ویژگی میباشند. امام سجاد(ع)، در ضمن دعاهای خود، واژگانی دربارۀ مرگ به کار میبرد که فهم رابطۀ روشمند آنها با یکدیگر ساختار درونی معنای مرگ (حرکت بودن) را آشکار میکند. آن واژگان عبارتاند از: «خُرُوجِ الْأَنْفُسِ مِنْ أَبْدَانِهَا» [دلالت داردکه مرگ نوعی حرکت است]، «اجل» [که مبدأ این حرکت را نشان میدهد]، «المصیر الیکـ» و «لقاء» و «اللّحاق بک» [که بر منتهای آن دلالت میکنند]. عبارت «خروج نفس از بدن» و واژۀ «تَوَفَّی» نیز دلالت میکند که متحرک حرکت مرگ نفس انسانی است. قید انسان به این منظور است که این مرگ مختص انسان است و حیوان غیرانسانی و گیاه و غیرجاندار را شامل نمیشود. محرک اصلی این حرکت ذات باریتعالی است که فرشتۀ مرگ به امر و قدرت الهی به انجام آن مبادرت میورزد. در این مختصر، برآنیم فقط با تحلیل واژگان مترادف «موت»، حرکت بودن مرگ را اثبات نموده، تمامی ارکان حرکت را برآن تطبیق دهیم
خلاصه ماشینی:
تطبیق ارکان حرکت بر پدیدة مرگ از منظر قرآن کریم و صحیفۀ سجادیه تاریخ دریافت : ٩٤/١/١٨ تاریخ تأیید: ٩٤/٧/٥ * احمد طیبی 1 انسان به لحاظ اینکه توان مشاهدة بعد غیرمادی خود و این جهان را نـدارد، مرگ را نیز که واسطۀ جهان مادی و مجرد است نمـیتوانـد درسـت درک کنـد.
1 بافت عبارت تصریح دارد که خروج نفس از بدن جـایگزین واژة مـرگ شـده است ، چون فرازهای پیش از آن نیز دربارة مرگ اسـت : «العمـل للآجـل ؛ و عمـل برای آخرت » و «و الاستعداد لما بعـد المـوت ؛ و آمـادگی بـرای پـس از مـرگ را [محبوب آنها گردانی ]» (صحیفه سجادیه ، دعای٤، فراز١٦).
در صـحیفۀ سـجادیه و همچنین قرآن واژگان و تعبیرهایی به کار رفته اند کـه سـرآغاز حرکـت مـرگ را نشان میدهند، مانند واژه اجل : «أجلا موقوتا» (صـحیفۀ سـجادیه ، دعـای١، فـراز٦)، انجامی معلوم : «أمدا محدودا» (همان )، مـدتی معـین : «بلـغ أقصـی أثـره » (همـان )، هنگامیکه عمر به آخر خود برسد: «و استوعب حسـاب عمـره » (همـان )، حسـاب عمرش به پایان رسد: «أظله الأجل » (صحیفۀ سجادیه ، دعای٥٢، فراز٩) اجل بر سر او سایه گسترده است : «و نفاد أیامی، و اقتراب أجلی » (همان ، دعـای٥٣، فـراز٤) عمـر سپری گشته و نزدیکی مرگ : «و أدبرت أیامه فولت حتی إذا رأی مـدة العمـل قـد انقضت و غایۀ العمر قد انتهت ؛ و روزگار عمـرش سـپری شـده و گذشـته اسـت ، چندان که نگاه میکند هنگام کار کردن به سر آمده است .