چکیده:
هدف این پژوهش بررسی تغییر رویه سیاست خارجی آمریکا در منطقه خاورمیانه نسبت به افراط گرایی دینی است. برای مطالعه این روند، توجه به نظریه سازهانگاری به عنوان مبنای سیاست خارجی ایالات متحده ضرورت دارد بعد از تهاجم شوروی به افغانستان در دهه هشتاد میلادی، آمریکا به منظور تقابل با این امر به تشکیل، سازماندهی و پشتیبانی گروه القاعده پرداخت. اما در پی حوادث 11 سپتامبر، بوش معنای جدیدی وارد نظام بینالملل کرد و تروریسم و القاعده را به عنوان دشمن واقعی آمریکا بیان نمود و به منظور مقابله با آن به افغانستان و عراق حمله کرد و یکجانبه گرایی در سیاست خارجی را در دستور کار قرار داد؛ هرچند این سیاست در دوره باراک اوباما مورد بازنگری قرار گرفت. بر این اساس، سؤال اصلی این پژوهش چنین است که ظهور افراط گرایی دینی در خاورمیانه چه تأثیری بر سیاست خارجی آمریکا در قبال منطقه خاورمیانه داشته است؟ در پاسخ به این سوال فرض شده که گسترش افراطگرایی دینی در خاورمیانه موجب گسترش حضور و مداخلات نظامی آمریکا در این منطقه شده است؛ با این حال با مرور زمان مسئولیت مقابله با این پدیده از آمریکا به متحدان منطقهای و فرامنطقهای این کشور در خاورمیانه واگذار شده است.
خلاصه ماشینی:
افراط گرایی دینی در خاور میانه در سال های اخیر منجر به این گردیده است که نظم و آرایش سیاسی منطقه دچار تزلزل گردد به گونه ای که ناامنی و عدم ثبات سیاسی، امنیتی در خاورمیانه هم از سوی دولت های منطقه همچون جمهوری اسلامی ایران، عربستان سعودی و ترکیه مورد توجه قرار گرفته و هم از سوی دولت های جهان همچون ایالات متحده و روسیه مورد توجه بوده است.
2001) و با تقسیم جهان به دو اردوگاه «یا با مایید یا بر مایید» و به راه انداختن تئاتر «خیر و شر» تحرکی به سیاست های خود داده و به میزان محبوبیت خود را افزایش داده و حمایت اکثریت عظیمی از کشورهای جهان را در مبارزه علیه تروریسم به دست آورد (ابرار معاصر، 116: 1382 )دولت بوش برای تأمین این هدف، یک جانبه گرایی محور طرحهای استراتژیک ایالات متحده شد (گوهری، 1385) دفاع پیش دستانه حادثه یازده سپتامبر برای آمریکا تئوری جدیدی از تهدید بین الملل را مشخص کرد و آمریکا سعی کرد به دنبال مبانی نظری جدیدی در سیاست خارجی خارجی خود باشد به طوری که راهبری امنیتی خود را با اقدامات پیش دستانه مقابله با دولت های یاغی بکند؛ در مناطق مختلف به خصوص خاور میانه ایران و عراق را جزء قدرت های منطقه ای می دانست که مقابل با آنها را در دستور خود قرار داده بود؛ گسترش پایگاه های منطقه ای در مناطق مختلف جهت بازگردانی جزء راهبردهای امنیتی خود قرار داده بود؛ در کل دکترین امنیت های بوش مهمترین راهبرد امنیتی خود نام برده است.