چکیده:
رهبری مهمترین عامل در تداوم حیات و استمرار موفقیت سازمان است و نقشی
بسیار مهم و حیاتی در رشد، بالندگی و پیشرفت یک سازمان بر عهده دارد. یک رهبر
قبل از شناخت دیگران باید خود را بشناسد. رهبران اثربخش به طور مداوم در جستجوی
راههایی برای بهبود خود و سازمانشان از طریق شناخت و تفکر در خود هستند. برای
رهبری اثربخش بر دیگران ابتدا بایستی خودمان را به طرز اثربخشی هدایت کنیم.
تعدادی از پژوهشگران از اصطلاح خودرهبری برای بهبود عملکرد فردی استفاده
میکنند. خودرهبری فرایندی است که افراد به کمک آن میتوانند رفتارهای خود را
کنترل کنند. تئوری خودرهبری شامل شماری از استراتژیهایی است که هدف از آنها
ارائهی راهکارهایی برای بهبود اثربخشی و عملکرد فردی میباشد؛ استراتژیهایی که
میتواند برای تغییر در تمایلات، رفتار و شناخت افراد مورد استفاده قرار گیرد و آنها را
قادر سازد تا موفقتر عمل کنند. در این راستا، مروری بر نظریهی خودرهبری صورت
میگیرد تا ضمن آگاهی از مفهوم خودرهبری، استراتژیها و عوامل موثر بر آن بتوان به
شیوهی موثرتری از آن در راستای بهبود عملکرد فردی و سازمانی بهره گرفت.
خلاصه ماشینی:
"<FootNote No="38" Text=" فصلنامه مشاوره شغلی و سازمانی؛ دوره چهارم، شماره 11، تابستان 1391، ص 95-115، مقالهی سهم و نقش راهبردهای خودرهبری در توانمندسازی شناخت روانی کارکنان آموزش و پرورش، اباصلت خراسانی، سعید سلیمانی، جعفر امیر فرح آبادی.
ﺑﻪ ﻃﻮر ﺧﻼﺻﻪ، ﺧﻮدرﻫﺒﺮی ﻣﯽﺗﻮاﻧﺪ ﺑﻪ ﻋﻨﻮان ﻓﺮاﯾﻨﺪ ﻧﻔﻮذ ﺧﻮدﺧﻮاﺳﺘﻪای ﺗﻌﺮﯾﻒ ﺷﻮد ﮐﻪ ﻫﺪف ﻋﻤﺪهی آن ﺣﻤﺎﯾﺖ اﻓﺮاد ﺑﻪ ﻣﻨﻈﻮر ﺑﺮﺧﻮرد اﺛﺮﺑﺨﺶ ﺑﺎ ﻣﺤﯿﻂ ﭘﯿﭽﯿﺪه و ﻫﺪاﯾﺖ آﻧﺎن ﺑﺮای اداﻣﻪی زﻧﺪﮔﯽ اﺳﺖ.
ﺑﻪ ﻃﻮر ﮐﻠﯽ، ﺧﻮدﻣﺪﯾﺮﯾﺘﯽ ﻣﺮﺗﺒﻂ ﺑﺎ ﺗﻨﻈﯿﻢ راﻫﺒﺮدﻫﺎی ﺷﻨﺎﺧﺘﯽ و رﻓﺘﺎری اﺳﺖ ﮐﻪ دﯾﺪﮔﺎه ﻋﻘﻼﯾﯽ از آﻧﭽﻪ را که اﻓﺮاد ﺑﺎﯾﺪ اﻧﺠﺎم دﻫﻨﺪ، اﻧﻌﮑﺎس ﻣﯽدﻫﺪ، اﻣﺎ ﺧﻮدرﻫﺒﺮی ﻓﺮاﺗﺮ از اﯾﻦ ﻣﻮارد، ﺗﺄﮐﯿﺪ ﻗﺎﺑﻞﺗﻮﺟﻬﯽ ﺑﺮ ارزش ذاﺗﯽ ﮐﺎرﻫﺎ دارد (مانز، 1986).
راﻫﺒﺮدﻫﺎی رﻓﺘﺎرﻣﺤﻮر<FootNote No="60" Text=" Behavior Focused Strategies"/></H3> راﻫﺒﺮدﻫﺎی رﻓﺘﺎرﻣﺤﻮر، ﺷﺎﻣﻞ ﺗﻮاﻧﺎﯾﯽ ﻣﺸﺎﻫﺪهی رﻓﺘﺎر ﺧﻮد، ﺗﺄﻣﻞ ﺑﺮ ﺗﺄﺛﯿﺮ رﻓﺘﺎر، ﺷﻨﺎﺳﺎﯾﯽ و ارزﯾﺎﺑﯽ رﻓﺘﺎرﻫﺎی ﻣﺆﺛﺮ و ﻏﯿﺮﻣﺆﺛﺮ، ﺗﻌﯿﯿﻦ اﻫﺪاف ﺑﺮای ﺑﻬﺒﻮد و ﺟﺎﯾﮕﺰﯾﻦ ﺳﺎﺧﺘﻦ رﻓﺘﺎر و ﭘﺎداش دادن ﻓﺮد ﺑﻪ ﺧﻮد در زﻣﺎن ﺗﺤﻘﻖ اﻫﺪاف در راﺳﺘﺎی ارﺗﻘﺎی ﻋﻤﻠﮑﺮد ﻓﺮدی در ﻣﺤﯿﻂ ﮐﺎر و زﻧﺪﮔﯽ میﺑﺎﺷﺪ (ﻣﺎﻧﺰ و ﻧﮏ، 1999).
اﻓﺮاد ﻣﯽﺗﻮاﻧﻨﺪ راﻫﺒﺮدﻫﺎی ﭘﺎداش ﻃﺒﯿﻌﯽ را ﺑﺎ ﺗﻐﯿﯿﺮ در ادراک ﯾﺎ رﻓﺘﺎرﻫﺎی ﻣﺮﺗﺒﻂ ﺑﺎ ﻋﻤﻠﮑﺮد ﮐﺎری ﺗﺴﻬﯿﻞ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ ﺳﺒﺐ اﻓﺰاﯾﺶ ﺗﻮاﻧﺎﯾﯽ درک، ﺧﻮدﮐﻨﺘﺮﻟﯽ و ﻣﺴﺌﻮﻟﯿﺖ ﮐﺎری ﻣﯽﺷﻮد (ﭘﺮوﺳﯿﺎ و ﻫﻤﮑﺎران<FootNote No="67" Text=" Prussia et al"/>، 1998).
ﺳﺮاﻧﺠﺎم، راﻫﺒﺮدﻫﺎی اﻧﺪﯾﺸﻪی ﺳﺎزﻧﺪه ﺑﺮ اﯾﺠﺎد و ﺗﻐﯿﯿﺮ اﻟﮕﻮی اﻧﺪﯾﺸﻪ ﺑﻪ ﺷﯿﻮهی ﻣﻄﻠﻮب ﺗﻤﺮﮐﺰ ﻣﯽﮐﻨﺪ؛ ﭼﺮا ﮐﻪ اﻓﺮاد ﻣﯽﺗﻮاﻧﻨﺪ اﻟﮕﻮﻫﺎی ﺳﺎزﻧﺪه ﯾﺎ ﻣﺨﺮب را اﺗﺨﺎذ ﮐﻨﻨﺪ ﮐﻪ اﯾﻦ اﻣﺮ ﺣﺎﻟﺖ رﻓﺘﺎری و ﺣﺴﯽ و واﮐﻨﺶﻫﺎی آنﻫﺎ را ﺗﺤﺖ ﺗﺄﺛﯿﺮ ﻗﺮار ﻣﯽدﻫﺪ."